اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

سلام
این وبلاگ جهت استفاده دانش آموزان،مربیان ومعاونین پرورشی مدارس،دبیران محترم هنر،هنرآموزان ،مربیان فنی،کارشناسان فرهنگی وهنری ادارات آموزش وپرورش علاقه مند به اردو و استفاده از امکانات اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی (ره) و مسابقات فرهنگی وهنری، راه اندازی شده است. باشد که با نظرات وهمکاری های تمامی عزیزان دراین راه گام موثری برداشته شود، برای هماهنگی جهت استفاده از امکانات اردوگاه، باشماره همراه مدیر اردوگاه 09127559517 تماس حاصل فرمایید.
باتشکر رضاعیسی آبادی

آخرین نظرات
نویسندگان

نمایشنامه ماسکتوبرادار

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ق.ظ

به نام خداوند صداقت آفرین 

نمایشنامه عروسکی 

ماسکتوبردار

نویسنده:رضا عیسی آبادی

1393آذر

شخصیتها:

کبوتر1

کبوتر2

خندان

 دیوگون

سلیمان نبی

خوش ظاهر 

(صحنه:چادری سفید در سراسر صحنه به صورت شیب دار کشیده شده است.دوگوشه ی چادردرجلوی صحنه ودوگوشه آن درعقب صحنه است دو گوشه ی جلویی صحنه بر زمین اند و دو گوشه ی عقبی بالا قرار دارند.تمام سطح مستطیلی چادر دیده می شود.درسمت جلوی چادر که بر زمین است.دوعروسک کبوتر هستند که توسط دو عروسک گردان که در زیر چادر راحت نشسته اند گردانده می شود.عروسکها با میله ای که از چادر گذشته اند حرکت می کنند.دو گوشه ی عقبی چادربر سردوعروسک گردان است که بر روی صندلی بالای میزی نشسته اندودو ماسک یکی خندان ودیگری عصبی ودیوگون را می گردانند.ماسکها نیز با میله ای که از سوراخی ازبین چادر بیرون آمده گردانده می شوندوهمچنین می شود ماسکهابرچهره عروسک گردانها باشد.دونورپرداز یکی در جلوی صحنه ودیگری پشت چادربا چراغ قوه نورپردازی میکنند.نورپرداز جلوی صحنه مسئول روشن کردن چهره ی چهارعروسک در مواقع لازم ونورپرداز پشت صحنه مسئول ایجادسایه بر سطح چادر است.)

(موسیقی نواخته می شود.چراغ قوه جلویی روشن می شود و روی پرده ی بسته می افتدوبه همه طرف می چرخد.انگار دنبال چیزی می گردد.پرده شروع به باز شدن می کند.چراغ قوه پشت چادر نیز روشن می شود ونورها با هم ارتباط پیدا می کنند.)

(موسیقی عوض می شود.چراغ جلویی خاموش با سایه ی چراغ پشت چادر صورتکهایی  خندان نشان داده می شودکه می چرخند وجلو وعقب می روند.دریک لحظه ماسکهای خندان رفته و یک چهره ی وحشتناک و دیوگونه با نعره ای ازخنده ی شیطانی بر روی چادر می افتد.نورخاموش)

(نورجلوی صحنه روشن شده وروی عروسک ماسک خندان می افتدوبه نوبت که هرکدام از عروسک هاصحبت می کنندروی آن عروسک را روشن می کند)

خندان:  سلام.من خندانم.هه هه هه.ازچهر ام پیداست دیگه.این که نیازی به گفتن نداره.راستی من خیلی خوش قلب ومهربان هم هستم.هه.اینجوری ام دیگه چی کارش می شه کرد.بهترازمن و قلب وطینت من تودنیا گیرت نمی آد اگه می خوای تو دنیا شاد وخوشحال وسربلندوخوشبخت بشی،با من باش.بامن باش تا کامروا شوی.

دیوگون: (صدای نعره خندقبلی دیوگون بلند می شودنور روی ماسک دیوگون می افتد)

خندان:  (خودش را جمع وجور می کند)ولش کنید می خوام براتون یه واقعیتی را بگم.یه داستا....ن یا نمی دونم حکایت یا چیز دیگه.جکایت مال دو تا کبوتره که تو زمان سلیمان پیامبر زندگی می کردند.می دونید که سلیمان نبی زبان حیوانات را بلد بوده.البته به خواست خدا.به خاطر همین هم این داستان می تونه واقعی باشه.نه تخیلی.البته اگه تخیلی هم بود بود.اصل اینه که آخرکار شما خوشتون اومده باشه وازش یه چیزی درک کرده باشید.

دیوگون: ( صدای نعره خنددیوگون بلند می شودنور روی ماسک دیوگون می افتد)

خندان:  خوب خوب.بهتره که زودتر بریم سر اصل مطلب.(با عجله)یکی بود...یکی نبود......

          (نور روی کبوتر هامی افتد.هردوکبوترخون آلود و زخمی هستند)

کبوتر1:   (ناله کنان)عجب اشتباهی کردیم ها.عجب کاری کردیم ها.ای دا....د.ای هوا....ر.مردم ازدرد. ای خدا...به دادمون برس.کمکمون کن.

کبوتر2:   خوب دیگه بابا.کمتر ناله کن.منهم زخمی شدم دیگه.چرا اینقدر مثل تو داد و بی داد نمی کنم.یه کم طاقت داشته باش.

کبوتر1: آخه همه اش تقصیر من بود.اگه من نمی گفتم بریم اونجا تو هم نمی اومدی و هرجفتمون دچار بلا نمی شدیم.کاش تو مانع می شدی ونمی رفتیم.

کبوتر2: بابا من که کف دستمو بونکرده بودم.گفتم اینهم مثل بقیه ی آدمها.آدمه دیگه،انسانیت داره. رحم و مروت داره. انصاف داره.ندونستم که..

دیوگون: ( صدای نعره خند بلند می شودنور روی ماسک دیوگون می افتد)

          (کبوترهاباصدای بلند شروع به ناله میکنند.)

خندان:  (سریع قضیه را جمع وجور می کندنورروی خندان)بله.. داشتم می گفتم.چی می گفتم؟.....آهان. دوتا کبوتر بودند که دچار حادثه شده بودند.هنوز معلوم نیست چه حادثه ای.باید با داستان پیش بریم تا ببینیم چی شده.بله این دو کبوتر اونقدر ناله کردند.اونقدر ضجه زدند تا صدای ناله شون به گوش سلیمان نبی رسید.سلیمان نبی که نمی تونست ببینه حتی یه مورچه هم توی سرزمینش که کل عالم هستی بودعذاب می کشه یا ظلمی درحقش شده. سریع به دیدن کبوتر ها رفت و حال و احواشون رو جویا شد.

دیوگون: (باحالت گریه نعره ای می زندنورروی او می رود وخاموش می شود)

          (چراغ پشت پرده روشن شده وتصویرسایه سلیمان نبی را بر چادر می اندازد)

سلیمان:   سلام بر بندگان خدا.موجودات پاک و بی آلایش.

کبوترها:            سلام بر نبی خدا سلیمان دانا و توانا.

سلیمان: صدای ناله وگریه تون گوش آسمونوکر کرده و قلب منو مهجور.مگه نمی دونید دل سلیمان نبی به نازکی برگ گله.اگه کسی را غصه دار ببینه،پرپرمیشه.

کبوتر1: ای مهربانترین موجود روی زمین.اگر ازما جسارتی شده ببخشید.ما به درد خود گرفتار و رنجور بودیم و ندونستیم که در اطرافمون چی می گذره .از اینکه اطرافیان خود را در غم خود شریک وناراحت کردیم مارا ببخش.

سلیمان: نه بندگان خداشما منو آزرده نکردید.رنج من از رنجوری شماست واز اینکه نمی دونم علتش چیه وچگونه باید برطرف بشه.

          (نورروی خندان)

خندان:  بله.سلیمان هم ندونست درد اونها چیه؟خوب طبیعیه دیگه بایستی می گفتند تا می دونست. بله.کبوترها شروع کردند به تعریف کردن سرگذشتشون ودلیل رنج وعذاب وناراحتی امروزشون...

          (نورروی کبوترهاونور سلیمان هم روشن می شود)

کبوتر1: امروزمثل تمام روزهای دیگه در دشت و صحرامشغول پیداکردن دانه و جمع آوری رزق و روزی مقررمون بودیم وبه خوشی با هم گر دش می کردیم.

کبوتر2:   یک دفعه دیدیم در یک مکانی مردی سخاوتمندودست ودل بازسفره ای پهن کرده و دور تادور اون افراد و موجودات زیادی مهمانند وهرکس که وارد می شه با روی خوش از آنها پذیرایی می کنه و درکنار سفره ی خودش جامیده.

کبوتر1: ماهم چون دیدیم همه به آسودگی پذیرایی می شوند بر کنار سفره ی مرد سخاوتمند نشستیم.(ناله می کند)

سلیمان: خوب بقیه اش رو تعریف کنید تا حالا که مشکلی نداشتید.

کبوتر2: بله یا نبی خدا.اما وقتی بر سر سفره نشستیم وخواستیم دستی بر غذا برده ولقمه ای برداریم (ناله میکند)

سلیمان: چه شد؟.....

کبوتر1: مرد سفره دار چوبدستش را انداخت وبر بال وپر مانشست و مارا بدون اینکه دانه ای خورده باشیم خون آلود و زخمی و دلشکسته از سفره ی خود راند.

          (صدای نعره خند بلند می شود)

کبوتر2: اون سخاوتمند نبود بلکه یه آذم ظاهر سازی بود که ما گول ظاهرشو خوردیم.

خندان:  بله دوستان.سلیمان از این کار مرد ظاهرساز هم خیلی عصیانی شد وهم خیلی تعجب کرد ودستور داد مرد ظاهر ساز را پیش اون آوردند.

          (نور پرده روشن و تصویر سلیمان و مرد دیگری بر آن دیده می شود.

ظاهرساز: سلام بر نبی خدا پادشاه پادشاهان وعالِم آگاه ازآشکار ونهان عالُم و....

سلیمان:             (حرف ظاهر ساز را قطع می کند)سریع درمرود کار امروزت توضیح بده.

ظاهر ساز:یا نبی خدا.امروز سفره ای گسترانده بودم به بزرگی عرض شهر و تمام مردم و بزرگان شهر و درباریان و خادمان سلیمان نبی وهرآنکس که در خدمت شماست را مهمان کرده بودم وتا همین الان مشغول پذیرایی ازشان بودم.البته می دانم که بایستی شما را هم دعوت می کردم ووجود گرانبهای شما به محفلم رونق بیشتری می داد.اما چه کنم که نبی خدا دعوت ما فقرا را نمی پذیردوهمیشه ساده زیستی خویش را ترجیح می دهند.

سلیمان: یاوه نگو.قضیه این دو کبوتر را می گم.

کبوترها:  (شروع به ناله می کنند.)

ظاهر ساز:کبوترها؟....ای داد بر من . ای .وای. کبوترهای شمایند؟من نادان فکر کردم کبوتران وحشی بیابانندو قصد آسیب زدن به سفره من را دارند.به خاطر آن هویی کردم تا دور شوند.

کبوترها:  (ناله می کنند)

سلیمان: عجب هوی قوی ای داشتی مرد لامروت که این حیوونهای ضعیف و مظلوم رو به این روز انداختی.

ظاهرساز:به کدام روز(دقت می کند)اِ.....بال و پرشون چقدر خونی شده....نکنه...هه ....یعنی ...چوب  دست..ی.. وای بر من....وای  بر من.

سلیمان: تاحالا هرچی گفتی دروغ وتظاهر بود.اگر یک کلمه هم حرف ناراست از دهانت بیرون بیاید تبدیل به سنگ می شوی.فقط راست بگو.

ظاهرساز: امان بده یا نبی خدا.من اشتباه کردم تمام افرادی که در حکومت ودر جاهای مختلف شهر سمت و مقامی داشتند را دعوت کرده بودم ومهمانشان کرده بودم تا درفرصت های مناسب استفاده ها وبهره برداری های لازم را ازشون ببرم.وقتی این دو کبوتر وارد شدند با خودم گفتم که اینها چه نفعی می تونند برا یمن داشته باشند.هیچ چی.پس چوبدستم رو با تمام قدرت سمتشون پرتاب کردم تا دور شوند و به این روز افتادند.

سلیمان: جزای تو ازسمت من بماند برای بعد جزای الهی هم که می ماند به قیامت.حال که می تونی دل این دو بنده خدا را به دست بیار تا شاید کمی بار ت رو سبک تر کرده باشی.

ظاهرساز: باشد یا سلیمان.هرچه بگویی انجام می دم.اصلا این دوپرنده رابه منزل خود برده و از ایشان چند روز پذیرایی ودلجویی می کنم.

سلیمان: کبوترهای مهربان.قبول می کنید که با دپچند روز پذیرایی از شما اورا ببخشید.

کبوترها:  نه.قبول نمی کنیم.

ظاهر ساز:یک ماه.اگر بخواهید یک ماه حتی دوماه خوردوخوراکتان بامن.

کبوترها:  نه قبول نمی کنیم.

ظاهرساز: با یکسال چطورید؟حتی می توانم دوسال از شما پذیرایی کنم.

کبوترها:  نه قبول نمی کنیم.

ظاهرساز: بابا اصلا چرا راه دور می روید.از الان تا آخر عمرتان خودتان وفرزندانتان مهمان منید بخورید وبخوابید وراحت باشید.

کبوترها:نه قبول نمی کنیم.

سلیمان: (تعجب کرده)پس با چی راضی می شید خوب نیست بنده خدا حریص وطماع باشه.

ظاهر ساز:آره بابا اینها تو حرص وطمع دستم منهم از پشت بستند.

سلیمان: چی؟

ظاهرساز: یعنی منظورم اینه که از بس حرص دارند دستم بسته است که بهشون کمک کنم.

کبوتر1: نه.اینجوری نیست. نه از حرصه ونه از زیاده خواهی.

کبوتر2:ماچیزی می خواهیم که هم به نفع دنیای مردم باشه وهم آخرت این مرد.برای خودمون هم هیچ چیز نمی خواهیم.

سلیمان: چه خوب که شما اینجورآینده نگروباگذششت هستید.حالا چی می خواهید.

ظاهرساز: فهمیدم حتما می خواند یه جای عام المنفعه بسازم تا همه فقیرها وضعیفها بخورندو بخوابند.باشه بابا.باشه. قبول کردم.

کبوتر2: نه آدم حسابی.ما فقط ازت می خواهیم که ماسکتوبرداری.

ظاهرساز: ماسکمو بردارم من که ماسک ندارم معلومه چی دارید می گید.

کیوتر1:منظورم اینه که ظاهرت روعوض کنی.

ظاهر ساز:یعنی چی؟

کبوتر1:یعنی ظاهرت روهم مثل باطنت کن تا همه بدونند چه جورموجودی هستی تادیگه هیچ کی مثل ما گول ظاهرت رو نخوره وتو دام مردم فریبی ات نیفته.

سلیمان: به به به به.آفرین به شما.آفرین به شما موجودات پاک.این بهترین درخواستیه که می شد از این مرد ظاهر پرست داشته باشید.آفرین بر شما.آفرین بر شما.

          (چراغ قوه ها سرگردان به هر طرف می چرخند و صدا از هر طرف می آید)

همه:     ماسکتوبردار.ماسکتوبردار.ماسکتوبردار.

          (صدای نعره خند بلند شده و نور برو روی ماسکها می افتد.ماسک خندان ناپدید شده و ماسک دیو گون نعره خند می زند.)

پایان

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی