اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

سلام
این وبلاگ جهت استفاده دانش آموزان،مربیان ومعاونین پرورشی مدارس،دبیران محترم هنر،هنرآموزان ،مربیان فنی،کارشناسان فرهنگی وهنری ادارات آموزش وپرورش علاقه مند به اردو و استفاده از امکانات اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی (ره) و مسابقات فرهنگی وهنری، راه اندازی شده است. باشد که با نظرات وهمکاری های تمامی عزیزان دراین راه گام موثری برداشته شود، برای هماهنگی جهت استفاده از امکانات اردوگاه، باشماره همراه مدیر اردوگاه 09127559517 تماس حاصل فرمایید.
باتشکر رضاعیسی آبادی

آخرین نظرات
نویسندگان

نمایشنامه آب را گل نکنیم

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۴ ق.ظ

مجوز

بسمه تعالی

نمایشنامه

آب را گل نکنیم 

نویسنده :رضا عیسی آبادی

کدپرسنلی:27097726

مدرک تحصیلی:کارشناس هنرهای نمایشی

سمت:کارشناس فرهنگی وهنری اداره کل آموزش و پرورش استان مرکزی

آبان 1393

جهت شرکت در مسابقات پرسش مهر15 ریاست جمهوری 

شخصیتها:

دانش آموز1 (فرزند شاعر)

دانش آموز2 (کاتب)

دانش آموز3 (تک خوان)

دانش آموز4 (فیلمساز)

دانش آموز5 (آلن دولن)

دانش آموز6(رئیس جلسه)

آقای مرتضایی(مشاورمدرسه)

باباقنبر(سرایدار)

همسر بابا قنبر

بازدید کنندگان و تماشاگران

(صحنه1(

(نور رویاگونه ای می آید.محوطه ای کلاس مانند از صندلی های به هم ریخته به چشم     می خورد. موسیقی تندی می نوازد.یک نفربا آفتابه خالی وارد می شود.خیلی عجله واسترس داردهمه زوایا را می چرخد انگار دنبال آب می گردد چیزی پیدا نکرده وخارج می شود.دیگری درحالی که خودرا کشان کشان روی زمین می کشد وارد می شود ودستانش را به طلب آب دراز می کند. همزمان یک نفر دیگر که بی جان ونااستوار قمقمه ای خالی را بر سرش می کشد ازطرف مقابل وارد شده وبرعکس نفرمقابلش ازصحنه خارج       می شوند.چندنفر دیگر با حالتهای مختلف طلب آب وارد ودرمحوطه می چرخند و ناامید خارج می شوند. موسیقی آرام تر می شود.باباقنبربا دوظرف آب سنگین که با چوب به هم وصل کرده است وروی گردن خود دارد لنگان لنگان وبدون تعادل می آید دروسط صحنه به زمین می خورد .بازحمت بلندمی شودوبه سختی از طرف دیگر خارج می شود.)

(صحنه2)

(موسیقی می رود.نورمعمولی .دانش آموزان یکی یکی یا دوتادوتاودرحال صحبت کردن باهم وارد می شوند.هرکدام در دست خود ظرفهای جورواجور آب دارند.هرکدام یکی از صندلی ها را سرپا می کنند ومی نشینندوکلاس شکل می گیرد.)

دانش آموز1: (سراسیمه وارد می شودوتازه چیزی یادش می افتد)ای..... وا....ی .یادم رفت.

بچه ها:        ( یکی یکی و با تمسخر می پرسند)چی یادت رفت؟..خودکارت...پاک کنت؟...مدادتراشت؟...

دانش آموز1: هیچی بابا.بطری آبم.......

دانش آموز2: هو....وه.امروزدیگه ازتشنگی مردی...( همه می خندند)

دانش آموز3: اگه خیال کردی که من سهمیه آبم رو بهت می دم......خیال خام کردی.....نِ ...می ....دم.

بچه ها:        (هریک به نحوی ابراز می کنند که آب را خود لازم دارند)آره دیگه.....خودمون آب                 می خوایم....می خواست یادش نره.

دانش آموز4: (دوتا بطری در می آورد یکی با رنگ روشن ودیگری رنگ تیره)من با این بطری      روشنه آب می خورم.این یکی روهم آوردم واسه روز مبادا.....(بچه هاپیف پیف اَه اَه میکنند)اگه بخوای این بطری رو می دم استفاده کنی.(همه می خندند)

دانش آموز 1:  نخواستیم بابا،نخواستیم.....تشنگی بکشم بهتره.روز مبادا رو هم خودم یه کاریش می کنم.

دانش آموز 5:  (نگاهی به بیرون)پس چی شد؟این ماشینه که می اومد تانکروپر می کرد امروز هم نیومد؟

دانش آموز6: نه بابا.خرابه.هنوزتو"تعمیرستانه".حالاحالاها درست نمی شه.یه قطعه اش خرابه که تواین شهرپیدا نشده.

دانش آموز2: فکر کنم حالاحالاها باید با دست پر بیاییم مدرسه.

دانش آموز3: بله.....با کو له آب خستگی......(همه می خندند)

دانش اموز1: بابا نخندید. تو این وضع واوضاع ، وقت خندیدنه آخه؟

دانش آموز4: چیه؟ مگه روز مبادات نزدیک شده؟.....(خنده)

دانش آموز1: نه بابا نزدیک نشده.اصلا راستشو بخواین امروزخودم هم دوست نداشتم ظرف آب همرام بیارم. خسته شدم دیگه. تا کی باید این وضع رو تحمل کنیم؟مسئولین مدرسه هم که ماشالّا دست رو دست گذاشتند.باباقنبر بیچاره رودیدید؟ با اون پای علیلش همه اش باید بره ازاون پایین مایینها تو این سربالایی آب بیاره به مدرسه،تا بتونه بعد از رفتن بچه ها فقط دستشویی ها روتمیزکنه.دلم براش کباب می شه (نگاه به بیرون)بیاییند بریم بیرون.الان می بایست صف می گرفتند. پس چراهیچ خبری نیست.چرا زنگو نمی زنند.

دانش آموز2: الان من می رم سروگوشی آب میدم وزودمیام(خارج می شود)

دانش آموز5: توفکر می کنی تقصیر مدیر معاونه؟

دانش آموز1: بله دیگه.پس تقصیر منه؟

دانش آموز3:آخه اونها چه تقصیری دارند. ارتفاع مدرسه مون نسبت به ساختمونهای دیگه ی شهر بالاتره . چون کم آبیه،آب به مدرسه ی ما نمی رسه .فقط ما که نیستیم.همه ی همسایه ها هم آب ندارند.همه شون دبه دبه آب از این طرف اون طرف می آرند. مگه تو راه مدرسه         نمی بینی. البته من هم خیلی دوست دارم بتونم کمکی به بابا قنبر کنم.اون بیچاره خونه زندگیش هم همینجاست. ما حداقل بعد از مدرسه می ریم خونه هامون آب داریم.شنیدم خانمش هم  توبیمارستان بستریه. یه روز که رفته بوده کمک بابا قنبر واسه آب آوردن،نمی دونم عرق خشک میشه ،سرما می خوره، بعدش هم  ریه هاش عفونت می کنه وهرروز حالش بدتر می شه.بابا قنبرشب ها میره بیمارستان بالا سر اون میمونه.دیگه جون براش نمونده.

دانش آموز6: آخ.حالم بد شد.توروخدا دیگه ادمه نده.من طاقت شنیدن شو ندارم.باید یه فکر بکنیم.یه کاری بکنیم.به نظرتون باید چی کار کرد؟

همه:           چه می دونیم......(زمزمه)

دانش اموز4: من میگم بعد از ناهار دوباره برگردیم مدرسه کمک بابا قنبر کنیم تا زودتر بتونه بره بیمارستان یا حداقل یه چرتی بزنه تا شب بتونه بیدار بمونه.

همه:           (تاییدمی کنند)آره ....خوبه...فکربدی نیست(شروع به زمزمه با هم می کنند)

دانش آموز2: (وارد می شود)دوخبرمهم.

دانش آموز1: )با استرس)تانکر آب اومد؟(همه می خندند.شاکی می شود)خنده نداره که....       

دانش آموز2: نه خیر تانکر نیومد.خبر اول. امروز صف نمی گیرندوبچه ها همه دارند می رند سرکلاس خبردوم.زنگ اول آقا معلم......نداریم.(همه هورا می کشند)

دانش آموز2: )حالت جدی به خود می گیرد)هورا نداره که خجالت بکشید.الان شما "چندادوچند" سالتونه . نباید ازنیومدن معلم خوشحال بشیدکه.بابا قنبر بیچاره تو اون وضعیته،اینها هورامیکشند....البته به نظر من هم خوب شد نیومد.بحث بی آبی مونو ادامه می دیم.(همه با حالت سرو صورت تایید می کنند)من دیروزبا آقای مدیر صحبت کردم.اون حتی به فرمانداری و بخشداری و شهرداری وصد تا جای دیگه هم رفته.نتیجه اش هم فقط شده همین تانکر آب که .....اون هم....اینجوریه.

دانش آموز3: دیدی گفتم تقصیر اونها نیست.(بلندگوی کاغذی دست می گیرد)گوش کنید.گوش کنید..(انگار می خواد سخنرانی کندسینه اش را صاف می کند) من دراین مورد تفکرات وتحقیقات زیادی انجام دادم امسال به خاطر کم آبی وکاهش نزولات آسمانی ،آب کم شده وفشاروقدرت موتور خونه هاوسیستم آبرسانی شهری پایین اومده و آب به این نقطه و چند نقطه دیگه از شهر    نمی رسه یا کم می رسه ویا گاهی می رسه گاهی نمی رسه.به همین سادگی.

بچه ها:          (منتظر بقیه حرف او) خو........ب؟

دانش آموز3: خوب نداره دیگه.(انگارمی خواهدازدستشان رها شود)باید مردم شهر در مصرف آب صرفه جویی کنند.

دانش اموز4: (با تمسخر)آفرین.آفرین.احسنت. دیگه تمام مشکلاتمون حل شد. فقط ما منتظر بودیم جناب پرفسور(اشاره به 3) این کشف بزرگ ومهم را انجام بدند.(روبه3)چشم جناب "پروفودکتر"دیگه مردم اسراف نمی کنند.

دانش آموز3: نه دیگه.معلوم شد که همچین خوب متوجه عرایض بنده نشدید. من هم می دونم که اینو همه می دونند.ولی مهم اینه که چه جوری بهش عمل می کنند.

دانش آموز1: یعنی؟........

دانش آموز3: یعنی بایداین مقوله عملیاتی بشه.

دانش آموز5: (با مسخره)من میگم بریم در خونه ی تک تک مردم شهروبزنیم و بگیم(باحالت نمایشی) لطفا آب کم مصرف کنید تا به مدرسه ما هم آب برسه. گلهای  دانش دارند پر پر می شند.  (خنده)نظرت چیه؟

دانش آموز3: آره آلن دولن راهش همینه. فقط نه به اون روشی که جنابعالی فرمودید.باید فرهنگ سازی کنیم.......

دانش آموز6: خوب بابا یه کم صبر کنید مسخره بازی در نیارید.دعواهم نکنید.فکر کنم داریم به یه جاهایی می رسیم.راه درست همینه.فقط باید ببینیم چه جوری می تونیم این کار را عملی کنیم.(پشت میزمعلم می رودوبابطری آبش چند ضربه روی میز می زند)از الان به بعد جلسه رسمیه.هیچ کس حق نداره مسخره بازی در بیاره .فقط نظراتتون رو در این مورد مثل بچه آدم بگید.(حالت دستوری اشاره به 2)کاتب بنویس.

دانش اموز2: ( آماده نوشتن میشود.)می نویسی.........م.

دانش آموز5: من می گم یه نمایش درست کنیم.درمورد مصرف درست آب واز این جور چیزها.واز مردم شهر دعوت کنیم که بیاندو ببینند.(حالت نمایشی)آب راگل نکنید... در فرو دست انگار کفتر ی می خورد آب....

دانش آموز6: بنویس.فکر خوبیه.فقط کافی نیست.

دانش اموز2:نوشتم.

دانش آموز1: من می تونم در این مورد شعربگم......یعنی خودم که نه. بابام می تونه.اگه بخواییدمی نویسه براتون می آرم.

دانش آموز6: خوبه.بنویس. شعر، داستان، نمایشنامه وهرکار هنری که تمام بچه های مدرسه وحتی افراد خانواده هاشون بلدند در این مورد آماده کنند.یه نمایشگاه برپا می کنیم واز مردم شهربرای دیدن اونها دعوت به عمل می آریم.

دانش آموز2: اطلاع رسانی.....

دانش آموز6: خوب....بقیه اش. با چه راه وروشی.

دانش آموز2:(فکری می کند)مثلا....مثلا.....صدا وسیما.

دانش آموز6:نمی شه.

همه:           چرا؟.....صداسیما که خوبه.فیلم بازی کنیم.....آخ جون...مشهورمی شیم....

دانش آموز6: اولا که ما توشهر کوچک خودمون  صدا وسیما ند اریم.بعدش هم،صدا و سیمای استان و حتی شبکه های سراسری ،صبح تا شب همه این حرفهارومی زنند. کیه که بهش عمل کنه؟ مردم به طور عادت تلویزیون می بینند.ازاین گوش می شنوند و از اون گوش می دند بیرون.

دانش آموز3: نه...همینه.....یعنی اینکه می شه.(بادقت توضیح می دهد)ببینید...اون روزی که نمایش و نمایشگاه هنریمون آماده شدومردم هم جمع شدند،از صدا وسیما هم دعوت می کنیم.مردم اگه خودشون تو قضیه باشند و خودشونو تو تلویزیون ببینند،احتمال داره تاثیر کارمون  بیشتر باشه.

دانش اموز6: باشه بنویس ولی هماهنگ کردنش سخته.نباید روش حساب محکمی باز کنیم.

دانش آموز2: کمرنگ نوشتم.محکم ننوشتم. (همه می خندند.)

دانش آموز4: من می تونم درمورد زندگی بابا قنبر یه فیلم مستند درست کنم.البته با موبایل فیلمبرداری    می کنم ها.صحنه های آب آوردن وبیمارستان و...بعد بلوتوثش می کنیم تا همه ببینند.خیلی تاثیر داره ها.

دانش آموز6: اولا باید خودش راضی باشه.دوما باید مواظب عواقب این کار هم بود.

دانش آموز4: ای بابا....(بطری آبش رابرمی دارد)بچه ها من یه سر به روز مبادا بزنم بیام.اوضاع خرابه.

بچه ها:        (هرکس به شوخی چیزی می گوید)خشکسالیه ها... مراعات کن.....گیرکردی......

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی