اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

سلام
این وبلاگ جهت استفاده دانش آموزان،مربیان ومعاونین پرورشی مدارس،دبیران محترم هنر،هنرآموزان ،مربیان فنی،کارشناسان فرهنگی وهنری ادارات آموزش وپرورش علاقه مند به اردو و استفاده از امکانات اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی (ره) و مسابقات فرهنگی وهنری، راه اندازی شده است. باشد که با نظرات وهمکاری های تمامی عزیزان دراین راه گام موثری برداشته شود، برای هماهنگی جهت استفاده از امکانات اردوگاه، باشماره همراه مدیر اردوگاه 09127559517 تماس حاصل فرمایید.
باتشکر رضاعیسی آبادی

آخرین نظرات
نویسندگان

نمایشنامه کابوس سیاه

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ق.ظ

نمایشنامه 

کابوس سیاه 

نویسنده:رضاعیسی آبادی

1383

شخصیتها:

سیاه پوشها

مادر(زن)

مردم

خاتون

گروه فرم

نرگس

بزرگان خاندان

کودکان

            (صحنه خالی از هر وسیله ایست.یک زن سیاه پوش در وسط صحنه خوابیده است.نور موضوعی برری اوتابیده موسیقی آرام وترسناکی آغاز می شود.شبح های سیاه پوشی از طرف چپ صحنه وارد می شوندو دور زن می چرخندومی خواخند به او چنگ بزنندواورا اسیر کنند.زن گویی خواب بدی می بیند،به خود می پیچد.موسیقی شدت می یابد. سیاه پوشها درته صحنه پشت به تماشاچی ها در یک صف کنار هم می ایستند. موسیقی به اوج می رسد.زن ازخواب می پرد. با آشفتگی ونفس زنان برسر خود می زندو برخاسته به هر طرف می دود وکمک می خواهد یکی یکی به طرف سیاه پوشها می رودوبا آنهاحرفی می زندوآنها یکی یکی برگشته ونقاب سیاهشان برداشته سده وجزء افراد کوچه وبازار می شوند وباهم همهمه می کنند )

زن:        (دست به دامن اولی)خواب دیدم....یه خواب سیاه...خوابی سراسرترس و دلهره .خوابی پر از آشوب واضطراب.

اولی:      خواب؟... چه خوابی؟...

زن:        (به طرف دومی میرود)کودکهامون،فرزندهامون،پسرها ودخترامون،... (گریه می کند)عزیزامون....

دومی:     فرزندامون؟... فرزندامون چی؟....

زن:        (به طرف سیاه پوش سوم می رود)درد وبیماری ،مرگ ونابودی.... (باشیون)همه شونو  فرا می  گیره

سومی:     مرگ؟...درد و بیماری؟...ای داد بی داد ...برای چی؟..

زن:        سیاه سرفه ...سیاه سرفه...باز بیماری عزیزامونو ازمون می گیره...کاری کنید ...به فکر باشید

چهارمی:  سیاه سرفه؟....بیماری؟....ازکجا می دونی؟....

زن:        مردم جمع شید ...بیایید اینجا..(همه دور اورا می گیرند)یه خوابیدیدم.یه خواب وحشتناک.یه خواب سیاه.مرضی که زندگی عزیزانمون،گلهای باغ زندگیمون را مثل خزانی به وادی نیستی می کشونه.به داد برسید.....

پنجمی:    (باتمسخر)ولش کنیدبابا دیوونه شده.همش ازاین خوابها می بینه.کارهر روزشه.هه هه هه ....

همه:       آره بابا دیوونه شده(حرف هم راتصدیق می کنند)

ششمی:    حتما دیشب شام زیادی خورده(اشاره به شکمش) وکابوس دیده

همه:       (می خندند)آره بابا کابوس دیده بیایید بریم

هفتمی:     از کجا معلوم؟.... ازکجا معلوم که راست نمی گه؟....شاید واقعا خواب دیده.....تازه اگر دروغ هم بگه ،مگه ما می تونیم ازجگر گوشه های خود غافل باشیم.یعنی هیچ کاری نمی خواهید بکنید.

همه:       راست می گه ها....باید به فکر بچه ها مون باشیم

زن:        (با زاری والتماس) مردم...به خدا راست می گم. من نه دیوونه شدم نه شام زیادی خوردم نه اینکه کابوس می بینم. خوابی که دیدم حقیقیه رویای صادقه است.نباشه که قصور کنیم که مرگ عزیزانمون در انتظار ماست.

اولی:      چی کار می تونیم بکنیم؟ ماکه نه دارویی داریم ونه درمانی می شناسیم نه به حکیمی دسترسی داریم که بتونه مارا از مرگ وجدایی وداغ عزیزانموننجات بده.ما چی کار می تونیم بکنیم جز اینکه دست به دعا برداریم واز خدا طلب رهایی از این حادثه ی هولناک بکنیم.

دومی:     یه کار دیگه هم می تونیم بکنیم

همه:       چه کاری؟...اونو بگو..

اولی:      اینکه باروبندیل واسباب واثاثیه خود را به دوش گرفته از این دیار بگریزیم.(قاطعانه)این دیار نفرین شده است.

همه:       (باترس)نفرین شده است؟

دومی:     (شروع به ناله وشیون می کند)عجب مصیبتی.عجب بدبختی ومشقتی.خدایا به فریادمان برس

همه:       خدایا به فریادمان برس

زن:        آیا کسی نمی تواندعلاجی پیداکند.ویاچاره ای کند که نه آوارگی داشته باشدو نه ترک دیلروسرزمین؟

سومی:     (گویی چیزی به فکرش رسیده است)باید درنسخه ها وپوست نوشته ها وکتیبه هاگشت،تابرای آن درمانی پیداکرد.

زن:        کیست؟...کو؟....کجاست شخصی که در این دیار خواندن بداند؟بدان گونه که بتواندباتفحص دراخبارگذشتگان راه وچاره ای برای این مشکل بیابد

چهارمی:  (ناامیدانه فریاد می زند)شخصی که بتواندکتاب بخواندوازآن مطلبی بیرون آورد،درایت دیاروجودندارد.

پنجمی:    اگر آن شخص هموجود داشته باشد،کتابی که این مهم را درخود محفوظ داشته باشد ویاسنگ نبشته ای که بدین مضمون نگاشته شده باشد،سراغ نداریم.

ششمی:    من می دانم....

همه:       بگو..بگو...هرچه می دانی بازگو کن..

هفتمی:     (باعصبانیت)اگر می دانی بگو دیگر.دلیل سکوت تو چیست؟

ششمی:    من می دانم...برای حل این مشکل بایست رفت پیش.....

همه:       (بااضطراب والتماس)پیش که؟....

ششمی:    خاتون.

همه:       خاتون......؟

هشتمی:    (گویی تازه یادش افتاده باشد)آری خاتون.....خاتون پیرودانا.خاتون که هرانگشتش هنریست وسردو گرم دنیا رابسیار چشیده است.

ششمی:    آری خاتون. خاتون پیر ودانا.خاتون که با هزاران تدبیردردهای مارا دواکرده ومرحمبه زخم های کوچک وبزرگمان گذاشته است.چرا اورا فراموش کرده ایم؟...

همه:       آری خاتون،....خاتون.

سومی:     حل این معما به دست خاتون است.به سراغ او می رویم.

همه:       (راه می افتند وخاتون راصدا می کنند)خاتون...خاتون...

            (زنی سفید پوش وارد می شود)

چهارمی:  خاتون.گره ای برکارمان افتاده است ومشکلی برایمان پیش آمده که کلیدحل آن وتدبیر انجامش دردستهای توست.

پنجمی:    در دستهای توانای توکه عاقل زنی هستی وبسیارمان رابه دنیاآوردی وکافوربسیاری از مردگانمان را توریختی.

اولی:      این زن خوابی دیده وبا آن مردم راآشفته ساخته است.می گوید سیاه سرفه رایج خواهد شدوکودکانمان را خواهدکشت.

زن:        (به طرف خاتون می دود)آری .خواب دیدم.خواب دیدم سیاهی هایی ترسناک باهیبتی ملال آور دور واطرافم را گرفته وقصددارند مرا تکه وپاره کنند....ترسیدم...مباداسیاه سرفه شیوع پیداکندودوباره داغ کودکانمان رابردلمان بگذارد.(ضجه می زند)

خاتون:    گوش کنید.خوابی که زن دیده است به سیاه سرفه تعبیرشده واحتمال وقوع آن زیاداست وما مردم اگر می خواهیم راه عقل را پیش بگیریم، بایددرمقابل آن بایستیم واز شیوعش جلوگیری کنیم.

دومی:     ماکه راهی نمی دانیم....ما مردم عامی جز راه رفتن ونفس کشیدن، کار کردن وخوردن وخوابیدن، چیزی نمی دانیم.چگونه در مقابل بلایی که اصلا به چشم هم دیده نمی شود مقابله کنیم.

همه:       راه  وچاره ای نشانمان ده....

خاتون:      آدابی هست وآیینی.وآن را من خوب می دانم.آن زمانی که من کودک بودم وبسیاری از شما هنوز  به دنیا نیامده بودید وباقی هم کودکی بودید خرد.مادران ما آیینی اجرامی کردند به نام سیاه سرفه.من آن رابه چشم دیدم وبعداز آن بارها از مردم پرسیده ام.وهمیشه خودرا مهیاداشته ام که اگر روزی شود که به انجام آن احتیاج پیدا شود.آیین رادوباره برپاداریم.

سومی:     ماهمه مطیع فرمان تو،دراجرای آیین همکاری می کنیم تا این خطر از سر ما بگذرد.

همه:       آری ماهمه همکاری می کنیم(همهمه)

خاتون:    یک نفررا بایدبه نشانه ی بیماری افسارزد واورا به بند کشید.

چهارمی:  این فردچه ویژگی بایدداشته باشد.اگربخواهیدمن حاضرم به نمادبیماری افسارخورده وبه بندکشیده شوم

خاتون:    این فردبایدواقعاًمریض باشد چون سمبل بیماری است دیوانه یابیماری دراین روستاباید پیداکنید که به بیماری ومریضی شناخته شده باشد.

پنجمی:    آری میشناسیم .دختری عقب مانده بابیماری همیشگی صرع که صورتی کریه وآبله گون داردوهمیشه دورلبش کپک بسته ولباس وموی سرش آشفته است.

همه:       آری به بیماربودن شناخته شده است.

ششمی:    آری اوشایسته این نقش است.نام اونرگس است

همه:       نرگس آری نرگس

            (نرگس ازبین گروه فرم بالباس ژنده وآشفته وپای برهنه وحالتی بیمارگونه بیرون می آیدومردم اورااحاطه کردهوسعی می کننداورادستگیر کنندواوآشفته به هرسو می گریزد درنهایت به دام می افتدودستهای اورا می بندندوبه سرش افسار می زنند)

همه:       نشانه ونماد بیماری رادستگیر کرده ایم.خاتون دستور بده تا اورا از روستا بیرون کنیم.

خاتون:    بیرون رفتن بیماری آدابی داردکه مردم بایدبه دقت آن را اجراکنند واگردرانجامش کوتاهی کنندویااز آن سرباز زنند،به هیچوجه بیماری دور نخواهد شد.

همه:       بگوآن را تا انجام دهیم.

خاتون:    آن رادر روستا می چرخانیم وبه در خانه ی افرادی خاص می رویم برای بیرون کردن او چندچیزلازم داریم.اول سفره ای بافته شده از... که بایدآن رابزرگ یکی ازطایفه های روستا بدهد.حسنی ها.دوم چماق است که آن راباید بزرگ خانواده ی افشاری ها تهیه کند.لنگه کفشی لازم داریم که بایدآنرابزرگ خانواده ی نوروزی ها بیاورد.نان جوین ، که بایددرخانه ی بزرگ طایفه ی آقاجانی ها پخته شود.فتیر که باید درخانه ی بزرگ خانواده ی صمدی ها پخته شود.تهیه ی این موارد که لازم وضروریست ،امروزصورت می گیرد وفردا درمراسم اصلی باهم بیماری را از روستا بیرون خواهیم کرد.

            (خاتون جلو می افتد وزن ها افسار نرگس را در دست می گیرند وسیاه پوشها به دنبال آنها دور صحنه می گردندودرجایی اتوقف می کنند یکی از بزرگان خاندان ها صحبت می کند )

بزرگ1:  اینک سفره ای فراهم آورده ایم ازجنس حریر باگلهای زرد وقرمزو نارنجی وزمینه ی سفسد به تمنّای طراوت وشادابی باغ زندگی کودکان این سرزمین ورفع تیرگی این افسون پیش آمده.تا دراین مراسم بیماری را از دیارخود برانیم(سفره راداخل یک سینی ،جلوی صحنه می گذارند)

بزرگ 2: ومن هم چماقی تهیه کرده ام از چوب درخت سرو. که همیشه سبز و استوار است. به نیت سرسبزی عزیزانمان واستواری قامت بلندشان. (چماق راداخل سینی می گذارد)

بزرگ3:  ومن هم لنگه کفشی  بافته ام از نخهای ابریشمی تا در پای او کنیم تا مانند پیله ای برقدمهای او بتنیم تا این کرم سیاه راغ در بر گیرد وراهی دیار دور گردد.(کفش را در داخل سینی می گذارد)

بزرگ4:  واین خانه ی من واموالم که برای پختن نان جوین آماده است وآردو نمک وآب  وتنوروهیزم برای پختن نان مهیاست تاحرمت نان ونمک مان بیماری راروی گردان کند.(گروه فرم حالت پختن نانرا اجرا می کنند)

بزرگ5:  ودرخانه ی من آردوروغن وشکروتنوروهیزم آماده است برای تهیه ی فتیر که شیرینی وروغنش دل سنگ سیاه سرفه را نرم کند،تاازدیارما رخت بربندد.(گروه فرم حالت پختن فتیررادرمی آورندویک تکه فتیر داخل سینی می گذارند)

بزرگ6:  ودرخانه ی من اجاقی مهیاگشته با آتشی روشنایی ده وگرمابخش ودیگی مهیاست برای پختن آش فلفل(ایسّوت اماجه).تاتندی آن دهان بیماری رابسوزاندوازدیارمافراری دهد.(گروه فرم حالت پختن آش را اجرا می کنند ویک کاسه برداشته ودر سینی می گدارند)

خاتون:    حال وسایل مهیاست وشب  هنگام است.همگی به خانه هایمان می رویم ودر آن چراغی روشن می کنیم وزیر نور آنبرای نجاتکودکانمان دعا می کنیم وبع به رختخواب می رویم تا صبح گردد.وفرداصبح هنگام همگی در این مکان جمع می شویم.(گروه فرم اعمالی را که خاتون می گوید انجام می دهند.نورمی رود وبا صدای طبل دوباره می آید.خاتون وارد می شود کروه فرم بر خواسته ومی آیند واطراف خاتون جمع می شوند.نرگس با دستان بسته وافسار حاضر است)

خاتون:    باید بالای تپه ی سیاه برویم

اولی:      تپه ی سیاه!...راه بسیار دوریست. نمی شود کار را درجای دیگری به پایان برسانیم؟

خاتون:    تپه ی سیاه دروازه ی ورود بیماری است وراه خروجش نیز همان است. فقط از آن راه است که می توان بیماری را خارج کرد.باید دوری وسختی راه وسنگلاخی بودن آن راباجان ودل بپذیریم وبا آن جان عزیزانمان را باز خریم.

            همه:   به طرف تپه ی سیاه می رویم

               (یک نفر سینی را به دست می گیرد ویک نفر افسار بیماری را در دست دارد.جماعت در یک صف به دنبال هم می روند واطراف صحنه دور می زنند تا به محل مورد نزر می رسند)

خاتون:    ابتدا  افسار بیماری را بریک بوته ی خار محکم کنید.(افسار را می بندند)حال سفره را در جای بی خار وسنگی باز کنید(سفره را باز می کنند)حال آش ونان وفتیر را در آن بگدارید چماق وکفش رال در کنارآن بر زمین بنهید(این کار ها را می کنند.خاتون به طرف بیماری می رود وافسار اورا باز می کند ودر کنار سفره می نشاند)

خاتون:    ای سیاه سرفه .ما نمی دانیم دلیل وعلت اینکه به دیار ما امده ای چیست؟ اگر گرسنه ای این آش را بخور وسیر شو(بیماری آش را می خورد)واگر تیغ وسنگ بیابان پایت را می خراشد این کفش رابپوش وپای در راهی نه که مقصدش دیار و سرزمین ما نباشد(کفش را به پای او می پوشاند)واگراز سگهای بیابان وگرگ های گرسنه درهراسی این چماق رابگیر وسلاح خود بگردان ونان و فتیر داخل سفره را برای توشه ی راهت با خود ببرواز این دیار دور شو(نالن وفتیر راداخل سفره می بندد دست بیماری می دهد بیماری برخواسته ومی رودواز سمت چپ خارج می شود)

همه:       باعزم واراده ی مردم ویاری خداوند سیاه سرفه را از دیار خود راندیم باشد که دیگر به این سرزمین باز نگردد.وخواب زنها وسرخی گونه های کودکانمان را به سیاهی نکشاند.آمین

               (همه ازطرزف راست خارج می شوندوزن دوباره در وسط صحنه به خواب می رود موسیقی شادی پخش می شود .این بار سفید پوشانی بالای سر زن می آیندوبا نرمی ولطافت حرکاتی را انجام می دهندوپارچه ی سفیدی بررویش می کشند . زن برخواسته با آنان هماهنگ شده واز صحنه خارج می شود.کودکانی شاد وخوشحال وارد شده باشادی وخوشحالی درمیان صحنه به بازی می پردازند که در بین آنها نرگس نیز وجود دارد.همه با نرگس با احترام وبزرگی رفتار می کنندوبا  او بازی می کنند)

                                    

 

 

 

                     این نمایشنامه براساس آیینی واقعی که در سالیان گذشته در محله ی عیسی آباد (محل تولدنویسنده)از توابع شهرستان کمیجان اراک ،اجرا می شده اقتباس شده است وحقیر با اجرا کنندگان مراسم مستقیما صحبت کرده وگفته هایشان را نوت برداری کرده ام.باشد که این آیین که یادگار گذشتگانمان است محفوظ مانده وبه دست آیندگان برسد.

                                                پایان

                                          10/1/1382

 

 

 


 

  • رضا عیسی آبادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی