اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

سلام
این وبلاگ جهت استفاده دانش آموزان،مربیان ومعاونین پرورشی مدارس،دبیران محترم هنر،هنرآموزان ،مربیان فنی،کارشناسان فرهنگی وهنری ادارات آموزش وپرورش علاقه مند به اردو و استفاده از امکانات اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی (ره) و مسابقات فرهنگی وهنری، راه اندازی شده است. باشد که با نظرات وهمکاری های تمامی عزیزان دراین راه گام موثری برداشته شود، برای هماهنگی جهت استفاده از امکانات اردوگاه، باشماره همراه مدیر اردوگاه 09127559517 تماس حاصل فرمایید.
باتشکر رضاعیسی آبادی

آخرین نظرات
نویسندگان

نمایشنامه دانش آموزی بلندآواز میان تهی

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۸ ق.ظ

به نام خدای دانا وتوانا 

نمایشنامه  

بلندآواز میان تهی

با اقتباس از داستانهای کلیله ودمنه

نویسنده:رضا عیسی آبادی

بهار 1393

شخصیت ها:

زیرک خان (روباه)

جیغ جیغو (شغال)

حراف (گرگ)

فراری(خرگوش)

خبر دار(کلاغ)

صحنه:جنگل

(حراف وجیغ جیغو وارد می شوند وباهم در مورد برتری خویش بحث می کنند)

حراف:         اینهمه سمج باز ی درنیار دیگه.بابا همه می دونندمن یعنی گرگ جنگل بهترین وبرترین           حیوان موجود در جنگلم واین هم همه اش به دلیل اینه که من بیش از همه ی موجودات                   می تونم حرف بزنم وبا اون حالی که همه به من می گند حراف ولی این نشانگر اینه که          من از همه بهترم و بله دیگه البته هستند کسانی که نمی تونند یعنی چشمشو ندارند که   منوببینندوبه عبارتی به خوبی های من اعتراف کنند چون حسودند بله حسودند واین حسادته که برخی را وادار می کنه که منو بهترین حیوون ندونندولی خوب چه فایده اصل اینه که من       بهترین حیوونم و بهتر ازمن هم حیوونی نیست...

جیغ جیغو:    (زوزه ای ممتد ودراز می کشد)آ...اوووووووووووووووو(حراف ساکت می شود.)این همه ورزدنهای تو فقط به درد این می خوره که کسی از دشمنان را بخواهیم ازش اعتراف بگیریم اگه دودقیقه براش حرف بزنی به کارهای نکرده اش هم اعتراف می کنه.هه هه هه هه هه هه امامن اگه یه نعره ی بلندی بزنم هفت پارچه آبادی مردمانش در هاشونو می بندندو کفشهاشونو برعکس می کنند تا بلکه من بزرگی کنم ودست از سرشون بردارم. با این اوصاف من برترم یا تو آقا گرگ وراج....

حراف:         گفتی وراج؟گفتی وراج؟! کاری نکن که با یه ضربه ی پنجولم به دو نیمه ی نامساوی تقسیمت کنم ها.دراین قضیه که من....

جیغ جیغو:     دوباره وراجی رو شروع نکن. من برترم.

حراف:         نه من برترم.

جیغ جیغو:     من برترم.اگه راست می گی بیا نعره بزنیم ببینیم کی بهتر وبلند تر نعره می زنه.

حراف:         اگه منظورت زوزه کشیدنه این کار برای ما گرگها افت داره.هاهاها

جیغ جیغو:    گفتی زوزه؟گفتی زوزه؟! بی تربیت بی نزاکت به این غریو پر طنین من می گی زوزه؟..

حراف:         زوزه ..زوزه ..زوزه ..زوزه..عو عو عو عو.

جیغ جیغو:     منو مسخره می کنی روده دراز.

حراف:         اگه مردی بیا از حالا تا غروب آفتاب یک ریز حرف بزنیم ببینیم کی برنده می شه.

جیغ جیغو:     خودت می دونی که روده درازی تو رسومات ما شغالها بسیار کا رنکوهیده ایه.             هه هه هه هه.

حراف:         الان می خورمت. هم دلی از عزا در می ارم وهم از دست موجود نادانی مثل تو راحت می شم(باهم گلاویز می شوند.زیرک خان وارد شده ومی خواهدآنها راجدا کندکه چندین ضربه می خورد وگیج گیج رفته بر زمین می افتد حراف وجیغ جیغو بادیدن حال روباه دست از دعوا می کشند)

جیغ جیغو:     ببین... اینهم از فرهنگ و شعورته هرجا کم می آری از قلدریت استفاده می کنی.

حراف:         نه که خودت بسیار بافرهنگی؟!یادت نرفته که می رفتی تو باغ مردم میوه هاشونو با هسته می خوردی بعد زیر درخت خرابکاری هم می کردی و می اومدی

جیغ جیغو:     این تهمتها روبه من می زنی...( می خواهد به او حمله کند)

زیرکخان:      بابا دست بردارید دیگه. معلومه باز چتون شده؟هرروز که شما باهم دعوا دارید.

حراف:         تقصیر اونه دیگه. من می گم برترین حیوون جنگل منم ولی...

زیرکخان:     خب خب خب فهمیدم .بازهمون دعوای قدیمی .چند بار بهتون بگم فرهنگ و ادب و برتری که به ادعا نیست.هرکس فکر می کنه از دیگری برتره بایدبرتری خودشو تو عمل نشون بده. به عمل کار براید به سخن رانی نیست.

جیغ جیغو:     من حاضرم که خودمو ثابت کنم.آاووووووووووو

حراف:         هه هه فکر کرده جیغ زدن نشان برتریه

زیرکخان:     باشه دعوا نکنید من باید یه فکری کنم و یه مسابقه ای طراحی کنم تا میزان برتری شما مشخص بشه.حالا برید من چندروز دیگه خبرتون می کنم.(هر سه خارج می شوند)

                  صحنه 2:همان محل

                  (از دور دست ها صدای دوهلی به گوش می رسد.آهنگ شادی با آن نواخته می شود)

                  حیوونها باهم وارد شده و آوازی را هم خوانی می کنند

همه:            ما حیوونهای جنگل    خوشحالیمو خندانیم    خیلی ناراحت می شیم    وقتی چیزی ندانیم

                  باعقل و هوش و تدبیر  بافکر خوب و عالی   کارها رو پیش می بریم    از نادانی بیزاریم

                  حرف می زنیم سنجیده   چون مردم فهمیده   حرف بی ربط اونه که     عاقل به اون خندیده

                  با جیغ و داد وفریاد    کاری درست نمی شه  هرکس فریاد می زنه   هیچ قهرمان نمی شه

                  (خارج می شوند)

                  صحنه 3: همان محل

خبر دار:       (نفس زنان و غار غار کنان وارد می شود)یه خبر بد...یه خبر عجیب غریب... یه خبرخیلی مهم... بیایید بیایید و خبر جدید و گوش کنید...به خبر شنیدنی ناب ناب....بشتابید....

فراری:        (با اضطراب می اید)چه خبره باز ...نکنه باز گرگ و کفتار خطر ناک وارد جنگل شده؟یا          اینکه ادمها باز اومدند درختهای جنگلو می برند

خبردار:        نه با با خبرم از این هم جالبتره

جیغ جیغو:    چیه چی شده من برنده مسابقات نعره ی بلند شدم...می دونستم انتخاب می شم.

خبردار:        نه بابا اون خبر که اصلا ارزش رسوندن نداره

حراف:         ای بابا چه خبرته ؟ سرمونو بردی خبر مبر تو واسه خودت نگهدارحالا که همه جمعند بذار        یه خاطره ی خوب یادم اومده تعریف کنم تا همه از اون فیض ببرند.

خبردار:        خبر من از خاطرات و حرافو و وراجی تو مهمتره .اخبار من به درد حیوونهای جنگل     می خوره و اونها رو از امور روزمره ی جنگل آگاه می کنه.

زیرکخان:     (وارد می شود)چی شده باز کلاغ خوش خبر معرکه گرفتی؟ مطمئنم که خبر مهمی آوردی که برای گفتنش اینجور بازارگرمی می کنی.من تو رو می شناسم خیلی خوب خبر مهم واز خبر بی ارزش تشخیص می دی.حالا همه ساکت بشید تاخبردار دستاورد جدیدشو ابلاغ کنه.(همه ساکت می شوند و دیگران را هم به سکوت دعوت می کنند)

خبردار:        (ژستی می گیرد وسینه اش را صاف می کند)دوستان بدانید و آگاه باشید که این خبری که آوردم جزو معدود خبرهایی هست که....

همه:           اَ....ه.باز شروع کرد.

زیرکخان:     خبردار دیگه نمی خواد مقدمه چینی کنی خبرتو بگو.

خبردار:        آهان باشه.آدمها یه وسیله و موجودی را پیدا کردند که صداش از همه چیز بلند تره و می تونه از صبح تا شب به کوب حرف بزنه وسروصداکنه.ووقتی هم که شروع می کنه به سرو صدا یکی از مردم اون را تودستهاش نگه می داره و هرچی هم با چوب روبدنش می زنه آرومتر که نمی شه بلکه بلندتر هم سرو صدا می کنه.

جیغ جیغو:    چی می گی ؟...یعنی می گی صداش از صدای من هم بلند تره؟

خبردار:        آره از صدای تو هم بلند تره تازه صدای تو شبیه جیغه ولی صدای اون شبیه غرشه.

همه:           (می خندند)خیلی خوب گفت.(جیغ جیغو ناراحت می شود)

زیرکخان:     نفهمیدی با این وسیله چی کار می کنند.

خبردار:        متوجه نشدم.وقتی شروع به سرو صدا می کنه همه دورش جمع می شند و یه عده هم نزدیکش شروع می کنند به یه سری حرکات که اصلا نفهمیدم چی بودند.نتونستم حرکاتشونو رمز گشایی کنم.

حراف:         یعنی تو می گی از من هم زیاد تر و طولانی تر حرف می زنه.

خبردار:        آره...خیلی....فقط فرقش اینه که وقتی تو حرف می زنی حیوونها فرار می کنندولی وقتی اون سرو صدا می کنه مردم دورش جمع می شند.

همه:           (می خندند)واقعا که خوب گفت.

حراف:         (می خواهد کم نیاورد)خوب معلومه دیگه به خاطر این که آدمها فهم وشعورشون از حیوونها بیشتره. اصلا من قصد دارم برم با آدمها زندگی کنم.

جیغ جیغو:    خیلی خوبه برو.یا پوستتو میکنن  یا می برنت به باغ لش

فراری:        باغ وش

خبردار:        نه باغ وحش

زیرکخان:     خوب ولش کنید از بحث خارج نشید.ندونستی اسمشو چی می گفتند؟

خبردار:        آخرش نفهمیدم این آدمه هم که حرفشون یکی نیست. یکی می گفت نمیدونم طب؟دب؟آها طبل.یکی دیگه می گفت نمی دونم دوهل یکی می گفت دوقل.اصللا معلوم نشد اسمش چی بود فکر کنم تازه متولد شده هنوز رو اسمش دعوا دارند.

زیرکخان:     خوب باشه اسمش هم زیاد مهم نیست.حالا باید بفهمیم برای چه کاری اونو می خواند استفاده کنند.نکنه قصدی برای حیوونهای جنگل داشته باشند .ماباید آماده باشیم.حالا کی داوطلب می شه بره ببینه اون چیه؟

خبردار:        راستی یادم رفت هر وقت هم این طبله توی انباری استراحت می کنه سگ نگهبان چهارچشمی مواظبشه.فکر نکنم کسی بتونه بره ازش سردر بیاره.

جیغ جیغو:    کارحرافه بالاخره یه جوری باید خودشو نشون بده دیگه اگه بره و نتونه اونو بیاره من می شم برتر جنگل و شاه حیوونها می شم.

حراف:         اِ...اگه راست می گی خودت برو بیار .اگه نتونستی و سگه پوستتو کند من می شم حاکم بزرگ.

زیرکخان:     اتفاقا خیلی خوب شد الان بهترین موقعیته که شما باهم مسابقه بدید وبرتری خودتونو ثابت کنید.هرکس تونست اطلاعات موثقی از این وسیله بیاره حاکم جنگل میشه.

حراف:         باشه.الان من می رم با چرب زبونی وتعریف کردن داستانهای زیبا وخواب آور،سگه رو خواب می کنم و خبری از اون دهل بود؟ چی بود؟ می آرم.(می رود)

جیغ جیغو:    (وقتی از رفتن حراف مطمئن می شود)اصلا اشتباه کردیم حراف و فرستادیم رفت می بایست خودم اول می رفتم و با یه نعره ی جانانه سگه رو فراری می دام و طبلومی آوردم.

زیرکخان:     نگران نباش نوبت توهم میشه.(سرو صدا ی سگ و درگیری با حراف بلند می شودوحراف با سرو صورت زخمی برمی گردد)

حراف:         عجب سگ سمجیه ها. اصلا حرف حالیش نیست.حالا نمی شد ماموریت بهتری به من می دادید.یه ادمی موجودی که حرف گوش کن باشه.

جیغ جیغو:    هه هه هه هه. قهرمان حرف فروش! تیرت به سنگ خورد الان نظاره کن ببین چه جوری من می رم وبا یه نعره ی غول آسا اون نگهبان زپرتی رو از پا در می آرم و دهلو می آرم

زیرکخان:     حالا نمی خواد رجز بخونی تو برو ببینیم چی کار می کنی.

جیغ جیغو:    (انگارجامی زند)حالا نمی شه من نرفته همین قبول کنید که حاکم بشم.چه کاریه.

حراف:         (با فریاد و خنده)جا زد.....

جیغ جیغو:    هیچم جانزدم والان می رم(دور خیز می کند و با اکراه می رود)

زیرک خان:   حراف پس چی شد نتونستی طبلوبیاریش. تو که خیلی از خودت تعریف می کنی . فهمیدی که همه چیز حرف زدن نیست. اگه بتونی در عمل خودتو اثبات کنی ارزش داره.

حراف:         ای بابا. باور کنید که اون سگه خیلی حواسش جمعه. الان مطمئنم جیغکی رو خورده.(سرو صدای عوعو کردن جیغ جیغو به گوش می رسد.اما کمی بعد صدای درگیری وپارس سگ و زوزه ی جیغ جیغو به گوش می رسد)

جیغ جیغو:    (با سرو صورت خونین ولنگان لنگان ازراه می رسد)وای...وای...

حراف:         هه هه هه(با تمسخر) نصفشو خورده.خوب زوزه می کشیدی می اومدیم کمکت.  

زیرک خان:   خوب بسه دیگه اینطوری که به نظر می رسه از دست شما کاری بر نمی آد.کسی هست که بتونه بره خبری بیاره

همه:           (سکوت می کنند)

فراری:        کار خودته زیرکخان.

زیرکخان:     بله باید خودم برم ببینم چه خبره.فراری توهم با من بیا(می رود)

حراف:         الان صدای سگه می آد(صدای سگ بلند می شه)

جیغ جیغو:    الان زیرکخان و فراری بادست و پای خورده شده می آند(زیرک خان با طبل وارد میشه)

زیرکخان:     اینو نگه دارید الان می آم(خارج می شود)

خبردار:        خودش زخمی نشده بود.اما انگار فراری گیر افتاده. رفت که نجاتش بده.(فراری نفس زنان وارد می شه)

فراری:        هه هه هه .عجب نقشه ای کشیدیم ها.خیلی حال داد.

خبردار:        بگو چی شدماهم بدونیم

فراری:        (به دوردستها نگاه می کند)نگران زیرکخانم.آها داره می آد(همه نگاه می کنند زیرک خان می آید)

زیرکخان:     (وارد می شود)فرستادمش دنبال نخودسیاه.

خبردار:        آفرین...آفرین زیرکخان.آفرین فراری.چه جوری هم دهلو آوردیدوهم از دست سگه فرار کردید؟

فراری:        با نقشه ی باحال و زیرکانه ی زیرکخان

زیرکخان:     والبته با شجاعت و سرعت بالای فراری

فراری:        خواهش می کنم.خجالتم ندید

حراف:         (عصبانی و با حسادت)خوب حالانمی خواد براهم نوشابه باز کنید.تعریف کنید چی کار کردید

فراری:        اول با نقشه ی خوب زیرکخان من رفتم جلوی سگه وایستادم. اون تامنو دید افتاد دنبالم من هم با سرعت بالا رفتم وسگه رو از انباری دور کردم.

زیرکخان:     من هم تا دیدم سگه از انباری دور شده رفتم و طبلو برداشتم و اومدم.البته طبلو نمی شناختم ولی چون دیدم تنها چیزی که توی انباری هست اینه فکر کردم خودشه بعد چند ضربه زدم دیدم خودشه وآوردمش.بعد رفتم به کمک فراری .سگه تا منو دید قاطی کرد ندونست دنبال من بیاد یا فراری رو بگیره سست شد من هم تادیدم فراری به جای امن رسیده از فرصت استفاده کردم و خودم را ازچشمش دور کردم و اومدم

خبردار:        آفرین.آفرین.به این می گند یه نقشه و عملیات بدون نقص.

جیغ جیغو:    خوب حالا بسه دیگه بیارید اون طبلو ببینیم با اون صدای بلندش و توانیی سروصدای شبانه روزی اش چی درونشه.

حراف:         مطمئنا درونش پر گوشتو مغزوجواهراته.چون زیاد حرف می زنه

جیغ جیغو:    بله چون صداش بلنده حتما درونش بسیار پره

زیرکخان:     صد بار گفتم صدای بلند و حرف زیاد نشانه ی برتری نیست.بیایید بازش کنیم ببینیم چیه(طبل را از هم باز می کند)

همه:           فقط پوست خالیه!....

زیرکخان:     بله.فقط پوست خالیه.حالا فهمیدیدکه هرچیزکه تو خالی می شه سرو صداش هم بیشتر میشه شما دوتا هم چون که پر سرو صدا و پرحرف هستیدمعلومه که هیچ چیز تو چنته ندارید.باید برید و به داشته ها ودانایی خود اضافه کنیدتا لایق ریاست و حاکم شدن بشید

خبردار:        زیرکخان.ما به دلیل خطراتی که توی جنگل برای حیوونها وجود داره حتما باید حاکمی برای خودمون انتخاب کنیم وتوهم که بسیار دانا و زیرکی بهترین گزینه هستی

فراری:        راست می گه اگه نقشه ی خوبش نبودما نمی تونستیم از دست سگ فرار کنیم من هم زیرکخان روانتخاب می کنم.

حراف:         (بااکراه)باشه حالا که اینطوری شد من هم زیرکخان راانتخاب می کنم

جیغ جیغو:    حالا که خوب فکر می کنم می بینم زیرکخان لایق فرمانرواییه.منهم اونو انتخاب می کنم

همه:           زیرکخان...زیرکخان...زیرکخان.

زیرکخان:     از این همه لطفو مهربونیتون متشکرم.من قبول می کنم که شما را رهبری کنم اما باید همه تون قول بدید که از این به بعد با فکر و تدبیر عمل کنید و باهمدیگه همکاری کنیدچون بدون فکر و بدون عمل و بدون همکاری موفقیت حاصل نمی شه.شعار حکومتمان هم می شه "به عمل کار برآید به سخنرانی نیست"

همه:           به عمل کار برآید به سخنرانی نیست. به عمل کار برآید به سخنرانی نیست.....

(خارج می شوند)

پایان

                

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی