اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

وبلاگ اختصاصی . اردوگاه تربیتی امام خمینی (ره)

اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی(ره)

سلام
این وبلاگ جهت استفاده دانش آموزان،مربیان ومعاونین پرورشی مدارس،دبیران محترم هنر،هنرآموزان ،مربیان فنی،کارشناسان فرهنگی وهنری ادارات آموزش وپرورش علاقه مند به اردو و استفاده از امکانات اردوگاه تربیتی دانش آموزی امام خمینی (ره) و مسابقات فرهنگی وهنری، راه اندازی شده است. باشد که با نظرات وهمکاری های تمامی عزیزان دراین راه گام موثری برداشته شود، برای هماهنگی جهت استفاده از امکانات اردوگاه، باشماره همراه مدیر اردوگاه 09127559517 تماس حاصل فرمایید.
باتشکر رضاعیسی آبادی

آخرین نظرات
نویسندگان

نمایشنامه اندرحکایت پشیمان شدن روباه

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۲ ق.ظ

بسمه تعالی

نمایشنامه 

اندر حکایت

پشیمان شدن روباه

نویسنده:رضا عیسی آبادی

پاییز 1392

شخصیتها:

روباه

کلاغ

مرغابی

خروس

موشی

پرنده ها

حیوونها

صحنه : جنگل.

(روباهی باحالت پریشان وبه سر زنان وارد می شود)

روباه:     ای وای....منو ببخشید....منوببخشید....ای حیوونهای جنگل ،ای پرنده های کوچک،ای موجودات ضعیف،منوببخشید،منو که در این دنیای بی ارزش به خاطرشکم خودم.به خاطر هوای نفسم.برای لحظه ای خوشی،شما حیوونها وپرندگان وموجودات ضعیفو ،گولتون زدم،شکارتون کردم و(زار می زند)......خوردمتون......(شدید تر زار می زند)جونتونوازتون گرفتم...... پشیمانم پشیمانم پشیمانم ....پشیمان پشیمان پشیمان.....منوببخش منوببخش منوببخش(به گریه وزاری ادامه می دهد)

            ای حیوونای جنگل     پشیمونم پشیمون         درددلم زیاده      ظالم بودم بی ایمون

            بیاید منوببخشید         زغصه آزاد بشم         منوتنها نذارید    تا اینکه برباد بشم

کلاغ:     (واردمی شود)

            من یه کلاغ نازم        خوش رنگ وخوش آوازم     خیلی صدام قشنگه        همش آهنگ می سازم

            به به چه بالی دارم      چه رنگ عالی دارم           توکنسرتم برایت            بلیط خالی دارم

            (متوجه روباه می شود)ای وای.....(اول یکه می خوردفرار می کند وکناری پنهان می شود ولی بادیدن حال پریشان روباه یواش یواش بیرون آمده وبه او نزدیک می شود)غار ...غار ... ببینم آقا روباهه تویی؟....اشتباه نمی کنم؟خودتی؟....چی شده که به این روز افتادی؟ چرا گریه می کنی؟

روباه:     وای .....کلاغ جان .کلاغ جان .کلاغ جان(گریه می کند)منوببخش منوببخش منوببخش. پشیمانم پشیمانم پشیمانم.روم سیاهه روم سیاهه روم سیاهه.

کلاغ:     (هاج وواج مونده)چرا؟چی شده؟ به خاطر چی؟

روباه:     آخه نمی دونی که.وقتی یاد گذشته هام می افتم می خوام زمین دهن باز کنه ومنو ببلعه.گذشته من سیاه سیاه سیاهه.

کلاغ:     سیاهه؟... آهان.نکنه به خاطر اون یه تیکه پنیری که از دهنم افتادو توجستی و اونو بربودی این حرفها رو می زنی؟اصلا فکرشو نکن ارزششو داشت . می دونی که،من به خاطر اون یه تیکه پنیر مشهور شدم .عکسمو تو کتابها چاپ کردند .همه هم داستان جالبمونو می خونن وقش قش می خندند.نگران نباش من راضی ام .اما آخرش نفهمیدم از کجای صدای من  خوشت اومده بود ازاون موقع به بعد من هرجا می رسم می خونم وهنرآوازمو در طبق اخلاص قرار میدم تا دیگران استفاده کنند.اما هیچ کس توجه که نمی کنه که هیچ. بعضی وقت ها به طرفم سنگ هم پرتاب می کنند.

روباه:     نه ...نه ... به خاطر اون نیست که...(زار می زند)پشیمانم پشیمانم پشیمانم منوببخش منوببخش منوببخش....

کلاغ :    پس به خاطر چیه؟

روباه:     پدرت کجاست؟(گریه میکند)

کلاغ :    پدرم؟........او...ن...چند سال پیش ،یه روز سرد زمستانی رفت برامون غذا  پیداکنه اما دیگه نیومد خونه.

روباه:     آره خوب یادمه.همون روزی که هوا شناسی اعلام کرده بود هوا آفتابی می شه اما برف اومد،اون هم یه متر....

کلاغ:     آره یادته؟! چه روزی بود. کلی برف بازی کردیم.

روباه:     آره یادمه. من هم کباب کلاغ خوردم.

کلاغ:     کباب کلاغ؟!

روباه:     (دوباره زیر گریه می زند)آره ... منوببخش منوببخش منوببخش. پشیمانم پشیمانم پشیمانم... باباتو من خوردم....          

کلاغ:     (لکنت می گیرد)با  ...با....با...بابا.....مو..... تو خوردی؟.....

روباه:     آره کلاغ جان.چه قدر هم خوشمزه بود .اما... اما...الان پشیمانم وتصمیم گرفتم که جبران کنم .آماده ام که منو بکشی یا بخوری یا هربلایی که دلت خواست سرم بیاری.حتی حاضرم دیه پدرتو پرداخت کنم.یا....نمی دونم دیگه ،هرچی که تو بخوای انجام بدم.

کلاغ:     (کمی فکر می کند)با اون حالی که خیلی از دستت عصبانی ام اما خوب اشکالی نداره. این قضیه مربوط میشه به سالها قبل و توهم که الان  نادم وپشیمانی دیگه من می بخشمت.

روباه:     کلاغ جان....منو ببخش ...منوببخش..منوببخش.....پشیمانم ...پشیمانم...پشیمانم.....

کلاغ:     خوب ناراحت نباش .من که گفتم بخشیدمت.

روباه:     به خاطر پدرت که نه.یه چیز دیگه هم هست.

کلاغ:     چی ؟ بگوعیبی نداره حالا.

روباه:     مامانت کجاست؟

کلاغ:     مامانم؟....تویه روز گرم تابستانی باهاش دعوام شد.رفت و دیگه نیومد.

روباه:     آره یادمه.همون روز که دمای هوا به پنجاه درجه رسیده بود اما هواشناسی سی وهشت درجه اعلام کرده بود.

کلاغ:     آره....(متوجه قضیه شده فریاد می زند)نامرد ....نکنه اون هم تو خوردیش؟

روباه:     تانصفه اش. گرگه از راه رسید ومن دررفتم.منوببخش.....

کلاغ:     ای وای.ای وای...آخه.. آخه...من چی کار کنم از دست توتاحالا من فکرمی کردم که به خاطردعوای بامن ا ز پیش مون رفته. چه قدر خودمو سرزنش کردم.خوب دیگه گذشته ها گذشته.ولش کن.

روباه:     (زیر گریه می زند)منوببخش ..منوببخش....منوببخش.پشیمانم.پشیمانم.پشیمانم.

کلاغ:     گفتم که ولش کن.بخشیدمت.

روباه:     به خاطر پدرومادرت که نه.

کلاغ:     پس چی؟....

روباه:     خواهر وبرادرهات.

کلاغ:     نه؟.........

روباه:     آره........

کلاغ:     ای وای ...ای داد... ای هوار ... یکی منواز دست این ظالم نجات بده

روباه:     ای فریاد.....ای بیداد....یکی منو از دست خودم نجات بده. من خیلی ظالمم. خیلی جانی ام .من مفسد فی الارضم.من جرثومه فسادم....(شروع به تعریف کردن قضیه می کند)همون روزی که اولین بار تونستی پرواز کنی، رفتی برای خواهر برادرهات غذا بیاری من هم از فرصت استفاده کردم و همه شونو خوردم. البته باکمک قرقی موفری.اون می انداختشون پایین،من می خوردمشون.البته حق اونو گذاشتم کف دستش. آخرش  که اومد سهمش رو بگیره خواستم خودشو هم شکار کنم که(احساساتی می شود)خوشبختانه موفق نشدم این جنایتو مر تکب بشم.

کلاغ:     قرقی موفری.....اگه دستم به اون قرقی موفری کچل برسه دونه دونه موهاشو میکنم.(متوجه حرفش شده)البته قانونا باید از دستش فرار کنم تا اون منو شکار نکنه.

روباه:     حیف حیف حیف.حیف که تصمیم گرفتم دیگه موجود زنده ای رو نخورم.وگرنه با یه حقه کاملا حرفه ای یه لقمه چپش می کردم.طرحشو هم آماده دارم ها اما نه دیگه واسه من بسه. من بتونم بار گناههای گذشته رو به گردن بکشم هنر کردم.

کلاغ:     عیبی نداره . اگه قول بدی دیگه از این کارها نکنی اینها رو هم می بخشم.

روباه:     ای وا.........ی.منوببخش.منوببخش منوببخش.پشیمانم. پشیمانم.پشیمانم.

کلاغ:     گفتم که بخشیدمت.

روباه:     به خاطر پدر مادرت و خواهر برادرهات بخشیدی.تخمهاتو که شکوندمو چی کار می کنی. بچه هاتو که خوردمو چی کار می کنی؟اونقدر که اذیتت کردمو چی کار می کنی ؟آرامشی رو که ازت سلب کردمو چی کار می کنی.

کلاغ:     (عصبانی شده به او حمله ور می شود)می...کشمت..... غار غار.... می کشمت

روباه:     (حالت تدافعی گرفته اما حمله نمی کند)آره...بیا منوبکش .... بیا چشمهامو در بیار... من تحملشو ندارم که با این ننگ زندگی کنم. من لایق مرگم. زود تر منوبکشو خلاصم کن

کلاغ:     (ازنفس افتاده و تحت تاثیر حرفهای روباه آروم می شود)باشه این دفعه هم بخشیدمت.اما سعی کن دیگه سرراه من سبز نشی. اگه  دوباره ببینمت چشمهاتو از حدقه در می آرم روبا کوره ت می کنم. برو دیگه نبینمت.ظالم همه چیز خور.

روباه:     (ناله سر می دهد)نه کلاغ مهربون این کارو با من نکن. منوطرد نکن . تو باید کمکم کنی .توباید نجاتم بدی. الان که پیش تو اعتراف کردم ومنوبخشیدی کمی آروم تر شدم. اما.. می دونی که من به حیوونهای زیادی بدهکارم.باید بری و اونها روخبر کنی و بگی که من توبه کردم و بیاریشون پیش من تا منوببخشند.وگرنه من زیر بار این همه گناه له می شم.

کلاغ:     من؟...من برم پرنده ها وحیوونها روخبر کنم؟....به من چه ربطی داره؟

روباه:     آره دیگه. اولا که  تومهربون و باگذشت هستی. بعد اسمت هم که روته دیگه، کلاغ خوش خبر. باید این کارو توانجام بدی دیگه.بحث کردن نداره که.

 کلاغ:    (یه کم با خود فکر می کند ویکی دو تا می کند)باشه . با این حال که خیلی از دستت دلخورم اما چون به یقین رسیدم که نادم و پشیمانی کمکت می کنم. اما باید قول بدی که دل تک تک حیوونها رو بدست بیاری واونقده بهشون خوبی کنی تا تورو ببخشند.

روباه:     قول می دم قول می دم قول می دم.من برم یه کم با خودم خلوت کنم ببینم چه طوری میتونم از این روسیاهی نجات پیدا کنم توهم لطف کن تمام حیوونهای جنگلو که من اذیتشون کردم جمع کن و بیارشون.

کلاغ:     باشه الان این کارو انجام می دم(روباه می رود)

            خبرخبر غارغار        روبا شده توبه کار        خبر خبر غار غار         شده یه موجود زار

            ای حیوونهای جنگل     بیاین بیاین به بازار     بیاین اونو ببخشید           دست کشیده از شکار

            خبر خبر غار غار       روباشده توبه کار       خبر خبر غارغار         خبرخبر غار غار

            (حیوونهای جنگل یکی یکی وارد می شوند)   

همه:      چی شده ؟چیا شده؟      روباهه دوست ما شده؟     کشیده دست از کلکو      رفیق جوجه ها شده؟

            چه خوب شد خوشمون شد      روبا رفیقمون شد      

خروس:   راست می گی ؟ یعنی واقعا واقعا روبا دیگه نمی خواد مارو شکار کنه.من که باورم نمی شه.

مرغابی:  خیلی خوشحالم . ازخوشحالی می خوام شیرجه برم رو تخته سنگها.دیگه راحت شدیم از دست شکارچی مخوف.

کلاغ:     آره واقعا. من هم خیلی خوشحالم .هم به خاطر اینکه روباهه پرهیزکار شده.وهم به خاطر اینکه این خبر ومژده مسرت بخش را اولین بار خودم به حیوونای جنگل ابلاغ کردم.

خروس:   خیلی ممنون کلاغ خوش خبر. از امروز دیگه اسم توکلاغ بدخبر نیست.

همه:      کلاغ خوش خبر....کلاغ خوش خبر...کلاغ خوش خبر.

مرغابی:  پس اون روباه نادم کجاست تا ما ببینیمش.

کلاغ:     رفته با خودش خلوت کنه.الان صداش می کنم.

            ای روباه توبه کار    دست برداشتی از شکار       حیوونا آماده اند     بیا بیا به بازار   

روباه:     (وارد می شود)

            ای دوستای مهربون     حیوونای بی زبون          باید منوببخشید    چون گشته ام پشیمون 

همه:      هیچ اشکالی نداره       مهم زمان حاله              چون گشته ای پشیمون    هیچ اشکال نداره

روباه:     (گلویش را صاف کرده ونطق می کند)دوستان. مهربانان. بی زبانان. از اینکه منوبخشیدیدو به من اجازه دادید دوباره دربین شما زندگی کنم وگذشته سیاهم را  جبران کنم ازشما ممنونم. من قدر وارزش این گذشت شما را می دونم وافتخار می کنم که دوستای خوبی مثل شما پیدا کرده ام. ولی مجبورم برای مدتی شمارا ترک کنم.

همه:      ترک کنی؟چرا ترک کنی؟

خروس:   ای روباه مهربون حالا که اینقده خوب شدی چرا مارو تنها می گذاری . بمون وبا ما زندگی کن. ما تورو به عنوان پادشاه خود مون انتخاب می کنیم و از زیرکی وباهوشی تو در راه رفاه خودمون استفاده می کنیم.

مرغابی:  راست می گه. پپیش ما بمون.

همه       روباپادشا.روبا پادشا.روباپادشا 

روباه:     باشه اشکالی نداره. ولی اول باید اجازه بدید من چند روزی به کوهستان برم و اونجا با خودم خلوت کنم ،تا آمادگی پادشاهی شما را پیدا کنم.

کلاغ:     نه ما تورو تنها نمی گذاریم ماهم با شمامی آییم . هم از تون محافظت می کنیم.هم خودمون هم خلوت می کنیم .بالاخره ما هم توزندگی کارهای بدی انجام دادیم  که نیاز به خلوت کردن داشته باشه دیگه.بالاخره صابونی چیزی....

روباه:     من حرفی ندارم وخیلی هم خوشحال می شم تو این سفر سرنوشت ساز درکنار شما عزیزان باشم ولی می ترسم در این سفر به شما سختی برسه ومن دوباره شر منده شما بشم.

خروس:   نگران نباش پادشاه. ماهمیشه آماده سختی هستیم. ماشمارو تنها نمی گذاریم.

روباه:     باشه پس راه می افتیم باید زود تر بریم تا شب نشده یه سرپناهی پیدا کنیم کوهستان هم سرده وهم خطرناک.

همه:      راه می افتیم. راه می افتیم. پیش به سوی کوهستان. پیش به سوی خوشبختی.

موشی:    (باعجله ونفس زنان وارد می شود)نه این کارو نکنید.صبرکنید.دست نگهدارید. گول حرفهای اونو نخورید.از کجا مطمئنید که اون راست می گه.شاید این هم حقّه ی جدیدشه.

کلاغ:     آخه موش نادان مگه نمی بینی که توبه کرده. اون دیگه عوض شده.

موشی:    مگه نمی دونید که توبه گرگ مرگه. باور نکنید . گولشو نخورید.

خروس:   اولا ایشون گرگ نیستندو روباه هستند. در ثانی نمردندو زنده وسرحالند.هه هه هه هه .

همه:      (می خندند) هه هه هه هه

مرغابی:  توبرو توی سوراخت. نکنه گربه گوشتو گاز بگیره .هه هه هه هه

روباه:     دوستان. اذیتش نکنید. اون حق داره. گذشته من اونقدر سیاهه که اگه همه شما هم به من اعتماد نکنید من ناراحت نمی شم.بگذارید حرفشو راحت بزنه.

کلاغ:     موشی خجالت بکش. ببین تو در مورد ایشون اینجوری حرف می زنی درعوض اون می گه حق با توئه.پس قبول کن که عوض شدن. درضمن از این به بعد ایشون پادشاه ماهستند واگه به پادشاه ما اهانت کنی حالتو می گیریم.

همه:      راست میگه(سنگ پرت می کنند)از این جا دور شو. از اینجا دور شو.

موشی:    (از ترس سنگها خارج می شود)

کلاغ:     گروهان ....آماده...... حرکت می کنیم.

همه:      حرکت می کنیم(راه می افتند وازصحنه خارج می شوند)

موشی:    (وارد می  شود)ای داد بی د اد. رفتند . گولشو خوردند. اگه نقشه ای براشون داشته باشه چی کار کنم. باید دنبالشون برم و از دور مواظبشون باشم شاید به کمک من احتیاج پیداکنند. (خارج می شود. نورمی رود)

            صحنه2

            (غاری در دل کوهستان)

            (_حیونهای جنگل به همراه روباه خسته وکوفته وارد می شوند.)

روباه:     دوستان! دیگه رسیدیم.اینجا هم از سرما وهم از خطرات دیگر در امانیم.دراینجا منزل می کنیم ومدتی با خود خلوت می کنیم تا از عذاب وجدان گناههای گذشته رهایی پیدا کنیم.

همه:      (وارد غار می شوند ودنبال جایی برای استراحت می گردند) بالاخره رسیدیم. چه راهپیمایی باحالی بود .کلی خسته شدیم.

روباه:     بفرمایید بفرمایید در انتهای غار سکنی بگیرید تا از خطرات در امان باشید من هم در ورودی غار نگهبانی می دم بالاخره شما مهمونهای من هستید وبه خاطر من به اینجا اومدید. اگه کوچکترین ناراحتی در اینجا برای شما پیش بیاد من نمی تونم خودموببخشم. (همه را داخل غار کرده وبیرون میرود ودرب  غار را می بندد)هه هه هه. این بهترین شکار منه. نه بابا بهترین شکار طول تاریخه. باید این حکایتو تو تاریخ بنویسند.باید هنرمندها بیاند از داستان من فیلمها سینمایی وسریال وانیمیشن ونمایش های جذاب درست کنند.حیوونهای ابله درچه حالید؟......

همه:      چی شد؟چرا درو بستی ؟ بیا درو وا کن.

روباه:     همه تون گول خوردید حیوونهای نادون.

خروس:   چرا این کارو کردی ؟درو واکن من کار دارم باید برم

روباه:     ها؟.... یادت می آد اول صبح پامی شدی قوقولی قوقو می کردی نمی گذاشتی یه کم بخوابیم.الان که سرتو از تنت جدا کردم دیگه نمی تونی خواب مردمو آشفته کنی.

کلاغ:     تو که توبه کرده بودی ؟ پس چی شد دوباره بدجنس شدی؟

روباه:     بدجنس منم یا تو؟یادت می آد به خاطر یه خبر الکی چه قدر غار غار می کردی ونمی گذاشتی به کارهامون برسیم؟ می دونی به خاطر شلوغ کاری های تو چه قدر شکارهامو از دست دادم و نقشه هام ناکام مونده؟ حالاکه کلّه تو کندم دیگه از این کارها نمی کنی.

مرغابی:  من چی؟ من که کاری به کارت نداشتم.منوچرا می خوای بخوری؟

روباه:     اُه اُه اُه.توکه اصلاهیچی نگو. اگه به خاطر کواک کواک کردنت هم نخورمت ،به خاطر گل کردن آب گردنتو می شکونم. هروقت اومدیم آب بخوریم دیدیم سرکار دارید لای لجن ها دنبال کرم می گردید. همه تونو می خورم تا اسکمم تو کتاب رکورد گینس ثبت بشه.

همه:      (داد وفریاد می کنند وکمک می خواهند)

روباه:     حالا دادو بیداد نکنید می خوام بخوابم.آقا خروسه، فرداصبح زوداگه خواستی قوقولی قوقو کن تا بیدار بشم وجشنمو شروع کنم

همه:      (ساکت می شوندودیگران راهم ساکت می کنند)

موشی:    (از گوشه ای سرک می کشد) ای داد بی داد ... من بهشون گفتم که نباید به حرفهای اون روباه بد ذات گوش کنند اما اونها  به حرفهای من توجه نکردند.باید یه کاری کنم باید نجاتشون بدم. اونها دوستهای من بودند. حالا هم اشتباه کردندو گیر افتادند.من نجاتشون می دم.(از سمت دیگر غار شروع به کندن می کند تا به درون غار می رسد)

همه:      (با دیدن موشی خوشحال می شوند)موشی تویی؟کی اومدی ؟ چه طور مارو پیداکردی؟واسه چی اومدی توغار توهم گیر می افتی.

موشی     نگران من نباشید.من خودم می تونم از این سوراخ فرار کنم. باید این سوراخو بزرگتر کنیم  تاهمه بتونید فرار کنید.خیلی آهسته وبی سروصدا کمکم کنید.(شروع به کندن می کند بقیه هم کمکش می کنند. سوراخ را بزرگتر می کنند تا همه ازآن خارج می شوند )

کلاغ:     غارغار...آخ جون نجات پیدا کردیم.

همه:      ساکت ...ساکت...(جلودهان کلاغ را می گیرند)بیایید فرا کنیم.

موشی:    نه هنوز کارمون تموم نشده.حالا بیایید سوراخی رو که ازش بیرون اومدیم رو محکم کنیم .یه نقشه خوبی برای روباهه دارم.

همه:      (کمک می کنند وسوراخ رو می بندند)

خروس:   خوب موشی جون بگو ببینم نقشه ات چیه؟

موشی:    تو بخون تا بگم نقشه ام چیه.

مرغابی:  نه نخون. مگه دیوونه شدی؟ می خوای روباهو بیدار کنی همه مونو بخوره.

موشی:    نگران نباشید همه تون قایم بشید روباه که بیدارشد میره داخل غار تا شما روبخوره.ماهم از فرصت استفاده می کنیم ودرغارو می بندیم وگرفتارش می کنیم.

کلاغ:     می خواهید من برم بالای درخت غار غار کنم که اگه خواست منو بگیره نتونه .

موشی:    آره فکر خوبیه.برو بالای درخت وقتی همه قایم شدند غارغار کن تا روباهه بیدار بشه ولی سعی کن تورانبینه.

کلاغ:     باشه(بالای درخت می رود وبعداز قایم شدن حیوونها غارغار می کند)

روباه:     (بیدار می شود)ای...وای....از دست این کلاغه .کاش همون سرشب می خوردمش . امشب هم نگذاشت بخوابیم. مثل اینکه بی موقع هم نخونده .گشنه ام شده.پاشم برم چندتاشونو ته بندی کنم بیام بقیه شون هم بمونند واسه صبح.یادم باشه اولیش کلاغه باشه تا دیگه واسه من غار غار نکنه.(بلند شده وداخل غار می رود)اِ... پس کجا رفتند؟ نکنه داشتم خواب می دیدم.پرنده ها! حیوونها!مرغابی!خروس! پس کجایید؟

موشی:    (سریع در غار ومی بندد)عجله کنید.زود سنگ وچوب بیاریدتا در غارو هم محککم کنیم که دیگه نتونه بیرون بیاد.(حیوونها در غاررو محکم می کنند.)

روباه:     ای حیوونهای بدجنس!حقّه ی خودموبه خودم زدید.اگه بیام بیرون همه تونو یه لقمه چرب می کنم.

همه:      دیگه نمی تونی از اینجا بیای بیرون باید تا اخر عمرت گشنه وتشنه بمونی تا بدونی گول زدن وکشتن وخوردن موجودات ضعیف چه کار زشتیه.

موشی:    خوب خدار ا شکر به خیر گذشت. من که بهتون گفتم نباید گول حرفهای اونو بخورید.باید بدونید که اونی که ذاتش خراب باشه هیچ وقت درست نمی شه.

کلاغ:     همه مون فهمیدیم خوب هم فهمیدیم.

خروس:   هم چین فهمیدیم که تا آخر عمرمون یادمون نمی ره.

مرغابی:  حالا تا تو این کوهستان خطر دیگه ای واسه مون پیش نیومده بریم وبه خونه مون برسیم.(همه خارج می شوند)

روباه:     این دفعه دیگه نقشه ام نگرفت .منی که همه حیوونها روگول می زدم عاقبت گرفتار شدم و باید به تلافی همه کارهای زشتم تا آخر عمر تو این غار گشنه وتشنه بمونم.(شروع به گریه کردن می کند)غلط کردم. دیگه از این کارها نمی کنم.........            (نور می رود)

پایان

21/7/1392

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی