نمایشنامه دانش آموزی گرگ طمع کار
به نام خداوند دانا و توانا
نمایشنامه
گرگ طمع کار
نویسنده:رضا عیسی آبادی
با اقتباس از داستانهای کلیله و دمنه نصرا..منشی
مرداد1393
مقاطع ابتدایی و راهنمایی هم دختر وهم پسر مناسب اجرای این نمایشنامه می باشند. بهتر است این نمایشنامه به صورت صحنه ای اجرا شود.
این نمایشنامه به سبک فاصله گذاری نوشته شده است. در این سبک تماشاگر اجازه ندارد فراموش کند در سالن تئاتر است.تماشاگر هرگز وارد حس بازیگران نمی شود،بلکه هر لحظه در حال تفکرو تعقل است. این سبک با نامهای اپیک و روایی هم خوانده می شوند. از بزرگان این سبک برتولت برشت و اروین پیسکاتور آلمانی بودند.
شخصیتها:
راوی
گرگ
شکارچی
آهو
خوک
) صحنه: جنگل )
راوی: (راوی کتابی در بغل وارد می شود)سلام.من....هستم(بازیگر اسم خود را می گوید)اینجا سالن...است ومابچه های گروه...ازمدرسه...داریم یه نمایش براتون اجرا می کنیم.وقصد داریم یه موضوعی روکه شاید شماهم بارها بااون روبرو شدیدو ازش آگاهید را به صحنه بکشیم. دوستهایی که با من همکاری می کنند راتو طول نمایش یکی یکی معرفی میکنم.واما نمایش.(صدای طبل ریز) درروزگارهای نمی دونم قدیم یاجدید،یه گرگی بود بسیارطماع وحریص اون گرگ یه روز برای شکار از خونه اش بیرون اومده بود.نقش گرگ را......بازی میکنه.آهای.... بیا نقشتو بازی کن.
صدای بازیگر: (ازبیرون)اومدم ..اومدم.
گرگ: ( گرسنه وارد می شود.)ای وای ...مردم از گرسنگی.عجب دور و زمونه ای شده.دریغ از یه گوسفند و بزغاله ی چاق وچله که با یه حمله شکارش کنم و چرب و چیلی بخورمش.هی..هی...گرگم گرگهای قدیم گوسفند هم گوسفندهای قدیم.الان با این اوضاع موش هم گیرم بیاد بخورم باید کلامو بندازم آسمون هفتم.(نگاه به اطراف می کند)عجب جای سرسبزو چشم انداز زیبایی!تاحالا این طرفها نیومده بودم.اینجا جون می ده واسه ی شکار.آره ببین اینجا وایستی وکمین کنی شکار که می آد از اینجا رد بشه بپری رو سرشو هو......م(سرو صدایی به گوش می رسد.گرگ تیز می شود) بذارببینم انگار از اون دوردورها یه موجودی داره می آد خدایا شکرت نهار امروزمون هم با پای خودش داره هلک هلک می آد.به به به ...ازقد و قامتش معلومه که گوسفند وبزغاله نیست.آهویی گوزنی چیزی باشه خوبه.صبر کن بیاد جلوتر ببینم چیه....ها؟..آخ.روی دو پا داره راه می ره.آدمیزاده.... به به من بعد از گوشت گوسفند اولویت دوم علاقه مندیم گوشت آدمیزاده.خدا کنه بچه مچه باشه تا حقه حیله بلد نباشه.(دقیق می شود)وای...اون چیه دستش انگار چوبدستیه.بله... کارم در اومد بچه آدمیزاد نیست بزرگساله باید حواسمو خوب جمع کنم.باید بادقت جلو برم وگرنه خودم تو تله اش می افتم.(دقیق ترمی شود)فکر کنم اسلحه ای چیزیه دستش.آره...ولی تا حالا از این جور اسلحه ها ندیدم نمی دونم کار بردش چه جوریه. بهتره برم قایم بشم ببینم قصدش چیه و چی کار می خواد بکنه تا تو یه فرصت مناسب کارشو بسازم.(قایم می شود)
راوی: بله..گرگه هم از ترسش وهم از روی طمع به گوشت آدمیزاد، رفت ویه جایی قایم شدتا ببینه چه اتفاقی می افته.ماهم بریم ببینیم چی پیش می آد.راستی!نقش شکارچی رو.....بازی میکنه.بازیگر بدی هم نیست.دقت کنید......بیا
صدای بازیگر: (ازبیرون)باشه .باشه اومدم.
شکارچی: (شکارچی با تیر وکمانش وارد می شودواطراف را بر انداز می کند)خوب...دیگه رسیدم.اینجا همون جاییه که گوزن هاوآهوهاچه بخواندو چه نخواند باید ازاینجا رد بشند تا برن سرچشمه آب بخورند.من هم که طبق معمول همیشه فقط کافیه اینجا کمین کنم و وقتی یه آهو یا گوزن بیچاره تشنه اش شد و خواست بره آب بخوره.شام امشبم رو کاسب بشم.دیگه چه کار می شه کرد روزی ما هم اینطوری مقرر شده دیگه.ولی خوب من اول اجازه می دم بره آب بخوره بیاد اونوقت شکارش می کنم.پس برم کمین بگیرم ببینم چی می شه.(کمین می گیرد)
راوی: خوب .این هم از این.شکارچیه دیگه.شغلش اینه.باید شکارکنه تا شکم زن وبچه اشو سیرکنه . راستی اسلحه اش تیر وکمونه فکر کنم داستان مال زمانهای قدیم باشه.ولی دیدید آدم منصفی هم بود اول می ذاره شکارش آب می خوره بعد شکارش می کنه.ولی شغل خطرناکی داره ها. باید مواظب باشه.می تونید حدس بزنیدشکاری که گیرش می اد چیه؟.... حدس بزنید. (باتماشاگران ارتباط برقرار می کندهرکس حدسی می زند)هرکی حدس بزنه جایزه داره. توبگو....توبگو... آهوئه بابا آهوئه.آهو تموم شد...آهو.نقشش راهم ...بازی میکنه.من نمی دونم،درمورد بازیگریش خودتون نظر بدید.....بیا نوبت توئه.
صدا: (ازبیرون)الان می آم...تازه داشتم گریم می کردم.
راوی: میآد یه کم صبرکنید...
آهو: (ترسان ولرزان وارد می شود)ای وای...خداکنه اون شکارچی بدجنس این طرفها نباشه.هروقت می آییم اینجا آب بخوریم نصف گوشت تنمون می ریزه.امون نداریم از دستش. یه روز نشده که اینجا یکی از ما ها رو شکار نکنه.خدا به داد مون برسه .امروز نوبت کیه خدا خودش می دونه.خدایا حیوونهای این جنگلو ازدست اون شکارچی بد جنس نجات بده.حالا برم تانیومده آب بخورم و زود فرار کنم برم.(ازسمت دیگر خارج می شود)
شکارچی: (ازکمین درمی آید)به به .شکار امروز هم رسید.چه قدر هم چاق وچله است.اگه ببرم کبابش کنم می تونم باهاش تمام دوستامو مهمونی بدم.به به چه ضیافتی بشه امشب.خوب بذار خوب آبشو بخوره تا گوشتش همچین چرب وچیلی وآبدار باشه.هه هه.(نگاه می کند)خوب...آبش روهم که خوردوگوشتش صفااومد.بذار کمونو آماده کنم(تیر در کمان می گذارد)آهان....(تیر را رها می کند.صدای نعره آهو از پشت صحنه می آید)زدمش.زدمش وای زدمش آخ زدمش جان زدمش.پیش به سوی شام امشب.(به سمت آهو خارج می شود)
گرگ: (ازکمین درمی آید و متاثروترسیده)عجب سنگدلیه ها..اسم ماگرگها بد در رفته.این آدمیزادها از همه خونخوار ترند.به هیچ چیز رحم نمی کنند.ازگوشت حیوونات وپرنده هاگرفته تا میوه ها وسبزیجات وعلفهاوگلهاونمی دونم موجودات دریایی وشنیدم ازاین کوهها سنگ ها روهم می کنند می خورند.می گندچی چیه؟ها املاحه.بابا پس بقیه موجودات نمی خواند تو این کره زندگی کنند.اقای راوی داشتی اشتباه می کردی شکار رو واسه ی زن وبچه اش نمی بره می بره بادوستاش مهمونی بگیره.طرف رفیق بازه.لطف کن داستانو درست تعریف کن.(نگاه)ببین داره بسته بندی می کنه ببردش.حداقل اینجا هم نخوردش استخونی چیزی تهش برا من بمونه.با اون اسلحه ای هم که داره اصلا جرات نمی کنم بهش چپ نیگاه کنم.بیخیالش می شم. مگه سرم درد می کنه.اینجا می مونم خرگوشی چیزی می آد می گیرمش دیگه(انگار اتفاقی افتاده)چی شد چی شد؟آخ!یه خوک به شکارچی حمله کرد.آ...ها...حقشه.بذار حالشو جابیاره.دارند می اند این طرف برم قایم بشم.(قایم می شود)
شکارچی: (انگاربدجوری زخمی شده.خود را کشان کشان عقب عقب می کشد)وای...عجب دندو نها ی تیزی داره.وای....مردم.یکی کمکم کنه. داره می آد.(تیروکمانش را آماده می کند)نیا جلو حیوون نیا.الان توروهم می فرستم پیش اون آهوی چاق وچله.وا....ی.مردم.
خوک: (وارد می شود.حالت گرفته که دو باره به شکارچی حمله کند.شکارچی تیر می اندازدوبه خوک می خورد.خوک نعره ای کشیده می افتد وکشان کشان خود را از صحنه خارج می کند)
شکارچی: حقشوگذاشتم کف دستش.اما چه فایده با این زخمی که من خوردم.دیگه زنده نمی مونم.عاقبت خودم هم شکار شدم.وا...ی.آ...خ.(کمان ازدستش می افتد.خود راکشان کشان از صحنه خارج می کند)
گرگ: (با احتیاط از کمینگاهش بیرون می آید.)عجب شکار تو شکاری شد.آهوه اون ور افتاده.خوکه هم اون طرف تر سقط شد....
راوی: (وارد می شود)زود اومد ی آفا گرگه نوبت من بود.برو پی کارت.
گرگ: راست میگی؟مگه اینجا نبود؟....آها..آره ،ببخشید بعداز تو بایستی می اومدم(خارج می شود)
راوی: بله بچه ها همونجوری که آقاگرگه گفت.شکارچی رفت که آهو رو بیاره با یه خوک درگیر شدوزخمی شدبعد برای دفاع از خودش یه تیر به خوک زد و اونو کشت.حودش هم اونور افتاده معلوم نیست زند ه بمونه یانه. راستی نگفتم نقش خوک راهم ...بازی کرد بازیگر نقش اهو چون کم بودودیالوگ نداشت هیچ کی قبولش نکردولی خداییش... دو تانقشو خوب بازی کردها.بعد ازتماشاگرها مهم نظر داورهاست که خوب بوده یا نه...خوب بریم ادامه نمایشو داشته باشیم....بیا.
صدای بازیگر: (ازپشت صحنه)اومدم.
گرگ: (وارد می شود) حسّمو به هم زد.اصلا من نمی دونم راوی تو نمایش واسه ی چیه.(درگوشی)می دونید خودش کارگردانه.این نقشو خودش اضافه کرده تا خودی نشون بده.بعد می گه نمی دونم سبک برشته فاصله گذاریه چیه.
راوی: (ازپشت صحنه)کارتو بکن.کارهای بعدی هم دار یم ها!
گرگ: باشه(حواسش را جمع می کند)کجا بودم..اهان...عجب شکار تو شکاری شد.ببینم شکارچی درچه حالیه.(کمان راروی زمین پیدا میکند)به به چوبدستی اش هم که اینجا افتاده.دست خالی و با اون زخمی هم که داره زنده و مرده اش واسه من خورشت قیمه حساب می شه.ببینم درچه حاله؟(کمان را دور گردنش می اندازدوسرک می کشد)ب......له.عاقبت خیاط هم در کوزه افتاد.هه هه هه هه.اینجوریه دیگه.بالاخره واسه هرکسی پایانی هست.امروزهم پایان اون شکارچی همه چیزخورواین خوک نادان و اون آهوی بیچاره بودو روز برکت ورزق وروزی من.هه هه هه هه.بالاخره هرچی باشه من سلطان شکارچی ها هستم دیگه.الکی می گن شیر سلطان جنگله.روش زیاده این مقام رو واسه خودش برداشته اصلش مال من بود.بله...ببینم بااین همه نعمت و روزی چی کار می تونم بکنم.(فکر می کند)...البته باید حواسمو جمع کنم.همیشه که از این وفور نعمتها نمی شه.غذاها را قسط بندی می کنم.امروز فقط این زه کمانومی خورم.گوشت آهو وخوک وشکارچی رو می ذارم واسه ی روز مبادا.باید قبول کنم که من دیگه جوون نیستم و شکارکردنم ضعیف شده بایداونها رونگه دارم وذخیره کنم واسه بعد.(شروع به خوردن زه کمان می کند.زه کمان در می رود و دور گردنش می پیچد.گرگ کمی دست وپا می زندودر نهایت خفه می شود ودروسط صحنه می افتد.)
راوی: (وارد می شود)چی شد؟..چی شد؟..آقاگرگه...ای بابا...این هم که سقط شد.بابا تو که این همه غذا داشتی بایستی اول زه کمون می خوردی تا بپیچه دور گردنت خفه ات کنه؟حرص و طمع داشتن به جمع کردن مال هم این عاقبت ها رو. داره دیگه.وقتی رزق و روزی هست باید به اندازه خورد تا توان برای روزها نداری ذخیره داشته باشی.البته اصراف کردن هم خوب نیستها.(به اطراف نگاه می کند)این مکان به نظر می رسه خطرناک باشه هر موجودی می آد اینجا جون سالم به در نمی بره تا واسه من اتفاقی نیافتاده برم(صدای مهیبی شبیه ریزش کوه می آید.راوی فرار می کند)بعداز چند لحظه او ضاع آروم می شود.راوی با احتیاط برمی گردد)راستی یادم رفت بقیه ی بچه ها رو معرفی کنم.....بروشور و پوسترها روطراحی و اجرا کرده......دکور....لباسهاو.....هم موسیقی کار بوده.البته ارگ داشتها.دیگه ظبطش کردیم اوردیم گفتیم یه موقع گیر می دند نمی ذارند اجرا کنیم. خوب امیدوارم که از نمایش امروز لذت برده باشید خواهش می کنم از بچه های پشت صخنه با تشویق شما بیاند روی صحنه.(همه وارد می شوندهرکدام وسیله مر بوط به خود را در دست داردبازیگرها ماسکهی مربوط به خودو مسئول موسیقی ظبط یا سازو....همه جلوی صحنه ایستاده و تعظیم می کنند واز طرف دیگر خارج می شوند.
پایان 31/4/1393