نمایشنامه نقل آقا پیگیر
به نام خداوند مهربانی ها
نمایشنامه
نقل آقا پیگیر
نویسنده :رضا عیسی آبادی
زمستان 1393
شخصیت ها:
نقال
آقاپیگیر
آقامدیر
بچه(دانش آموز)
نقال واما راویان وناقلان آثار وطوطیان شکر شکن شیرین گفتارو صرافان بازار معانی ،آنچنان که هم من دانم و هم تو دانی.حکایت کنند که در زمانی از زمانهای نزدیک درسرزمینی از همین دوروبرها یک نفر بود به نام....
همه: آقاپیگیر....
نقال: بله....این آقا پیگیر داستان ما نه تاجر بودونه کاسب بود و نه بازاری. پس چی بودعزیزان؟ یه.....
همه: مربی پرورشی
نقال: بله...یه مربی پرورشی بود که با کوله باری از دانش و مهارت و امید، تو تقسیمات ابتدای کار خودش به یک مدرسه فرستاده شد.مدرسه ای در حاشیه ی شهر.بله...آقا پیگیرقصه ی ما،مثل پهلوانان اسطوره ای قدیم،پادرراهی پرپیچ وخم گذاشت و خان اول که استخدام شدن و کارپیداکردن بود را به سلامت پشت سرگذاشت ووارد مدرسه شد.اولین کاری که توی مدرسه انجام داد این بودکه یه راست سراغ مدیر اون مدرسه روگرفت.واینجا بود که گذراز خان دوم این پهلوان آغاز شد..
مدیر: سلام آقای پرورشی جان.سلام .خوش اومدی عزیزم .خوش اومدی.ما تو این مدرسه نیاز مبرمی به مربی پرورشی داشتیم.خداشاهده خیلی احتیاج داریم ها.البته نه اینکه مربی پرورشی نداشتیم ها نه. داشتیم خوبش هم داشتیم اما چون به شغل شریف بساز بفروشی مشغول بود وقت نداشت کار عملی تو مدرسه انجام بده البته ناگفته نماند گهگاهی تو مدرسه کارهای عمرانی انجام می دادوخداییش هوای جیب مدرسه رو هم داشت. القصه مدرسه ی ما تو طول تاریخ تاسیسش تا حالا اصلا رتبه ای کسب نکرده . می خوام تحولی تو مدرسه ایجاد کنی که تو هفت مدرسه اونور تر،نه نه، توهفت کشور اونورتر آوازه اش بپیچه. من یه مربی پرورشی می خوام که پیگیر باشه.
نقال بله عزیزان.چون آقا پیگیر این قصه شنید خوشحال شد پریدبالاو گفت:
پیگیر: من پیگیرم آقای مدیر.من پیگیرم.خیلی هم پیگیرم.
مدیر پیگیر بودنت را باید تو عمل ثابت کنی جانم.
پیگیر: نه اون نه.منظورم اینه که اسمم پیگیره یعنی اینکه فامیلی ام پیگیره آقای مدیر.
مدیر بهتر.چه بهتر. این گوی واین میدان شروع کن. من هم هواتو دارم.
پیگیر دستتون درد نکنه آقای مدیر. شماخیلی به من دلگرمی دادید.از این که با مدیر خوبی مثل شما همکار شدم خیلی خیلی خوشحالم.فقط بی زحمت اگه اشکالی نداره به من بگید اتاقم کجاست تا برم برای کارآماده اش کنم.
نقال: اتاق؟!!!!؟. ای بابا!..... آقاپیگیر قصه ی ما که به خوبی وخوشی خان دوم را پشت سر گذاشته بودناخواسته پای تو خان سوم گذاشت....
مدیر: اتاق؟باباجون،عزیز دلم! اتاق می خوای چی کار ؟ پرورشی که اتاق نمی خواد. دل می خواد. شوروعلاقه وازخودگذشتگی می خواد.ماهمه مون تو یه اتاق به خوبی و خوشی با هم زندگی می کنیم.این مدرسه حاشیه شهریه.کلاس کم داره.یه دست میز صندلی قدیمی تو انباری است بیارش بازسازیش کن تو همین اتاق یه جا پیدا کن دیربجنبی اقای ناظم از مرخصی می آد این هم گیرت نمی آدها....
پیگیر: راست می گی؟ای داد بیداد.همین جا؟ باشه.باشه.آره بابا.اتاق که مهم نیست توهمین جا هم می شه کار کرد.خداراشکرشماهم که هوامو دارید دیگه.فقط شما بگید فعالیت های پرورشی تونو درچه سطحی می خواهید انجام بدید،تا من شروع کنم.
مدیر: آفرین. این سوال خوبی بود.معلوم شد که کارت درسته .من یکی از رفیقهام البته باید بگم رقیبهام، مدیر مدرسه غیر انتفاعی مرکز شهره همیشه تو مسابقات اولند فقط می خوام ما بشیم اول اونا بشند سوم.
پیگیر: با....شه. این که کاری نداره.ما بشیم اول او نا بشن ......سوم یادوم؟
مدیر: سوم .می خوام توی یه مدرسه ی دیگه هم اضافه بر برنامه کار کنی واونجا هم دوم بشی تا فاصله مون با اونها بیشتر بشه فقط محض اطمینان.می خوام سرود درست کنی انواع و اقسامشو،تئاتر درست کنی رقم به رقم.خط و نقاشی و کاردستی و عکاسی و هرچی از این جنگولک بازی ها هست راه بندازی.دیگه خودت بهترمی دونی. درست کن. فقط .... درست کن.
پیگیر: سرود؟..تئاتر؟نقاشی؟کاردستی؟ای خدا چه خوب....چشم.به روی چشم.همین الان شروع میکنم. فقط جسارتا خودتون در جریان هستید دیگه....چه جوری بگم.... برای انجام مسابقات مقداری هزینه می شه . مدرسه که مشکلی نداره ایشالا.
نقال: خان چهارم...خانی که ازاون خانهاست....
مدیر: ها. هزینه؟..مرد حسابی می گم مربی قبلی دست مدرسه را هم می گرفت بعد تو هزینه می خوای تو باید اینجا درآمدزایی کنی جانم وگر نه به چه درد می خوری.
نقال: بله عزیزان.پیگیر قصه ی ما دوزاریش افتاد بدجوری هم افتاد وآروم و بی صدا شروع کرد به پیگیری.وچون چهار خان قبلی را به خوبی پشت سر گذرونده بود مشغول شد به ادامه دادن کارهاش. واینگونه بودکه خان پنجم را اغازید. خان پنجم چی بود ؟
همه: دانش اموزها.....
نقال: بله.آقا پیگیر اعلام کرد که بچه های علا قه مند بیاند و خودشونو معرفی کنندتاکارو شروع کنه.وبچه ها اومدند.
بچه: سلام اقا.اومدم.
پیگیر: اومدی؟خوش اومدی.فقط بگو ببینم واسه چه رشته ای اومدی؟
بچه: اقا اومدم سرود و تئاتر و مسابقات و بقیه کارها رو انجام بدم دیگه
پیگیر: سرودوتئاترو مسابقات و بقیه ی کارهارو؟.....آهان.باشه.اما یه کم صبر کن بقیه دوستهات هم بیاندتا من از بین همه تون به درد بخورهاروانتخاب کنم یعنی منظورم اینه ،اونهایی که استعداد و توانایی دارندرا،بعد ...
بچه: بقیه.هه هه هه آقا مگه نمی دونی مانفر اول مدرسه ایم.ماگروهبان یکیم آقا. دیگه هیچ کس واسه این کار ها نمی آد اقا.ما استعدادمون خیلی زیاده وقتی ما باشیم دیگه کسی نمی تونه کاری بکنه تازه آقای مدیر هم هوای مارو داره نه اینکه بابامون هوای مدرسه رو داره به خاطر اون ما همه کاره ایم چون از بچه های دیگه خوشمونم نمی آد اجازه نمی دیم بیاند.یعنی اصلا چیزی بلد نیستندکه بیاند....
پیگیر: وایستا وایستا.صبرکن ببینم چی شد؟نفهمیدم.مدیر هواتو داره. بابات هواشو داره . تو هوارو نداری.همه کاره ای...یعنی چی؟یعنی چی یعنی چی؟(فکری می کند)آهان فهمیدم. ببین پسرخوب ،معلوم شد که تو فرمانده ای
بچه: آره آقا.ما فرمانده ایم می دونیم آقا
پیگیر: خوب پس سربازهات کو
بچه: سربازها....م؟...خوب سربازما شمایید دیگه
پیگیر: ای بابا.نمی شه که من که هم قد،نه هم سن وسال شما نیستم باید تو از بچه ها افرادی رو بیاری و سربازت بشند
بچه: فهمیدم. الان دستور می دم همه بدون استثنا بیاندوسربازم بشند آخه همه از ما حساب می برند نه که مدیر هوامونوداره بابامونهم هواشوداره و.....
نقال: بله خان پنجم هم به خوبی و خوشی گذشت و رستم قصه ی ما،نه ببخشید آقا پیگیر قصه ی ما وارد خان ششم شد.
همه: ناظم مدرسه
ناظم: وایست ببینم تو کی یی .اسمت رسمت کارت چیه .بدون هماهنگی من برا چی سرتو انداختی پایین اومدی تومدرسه. اینجا نظم و انظباط داره.ناخنهاتو گرفتی موهاتو چرا کوتاه نکردی . چرا لباس فرم نداری.برو سر کلاست تا نزدم شل وپتت نکردم
پیگیر: نزن آقای ناظم نزن. من پیگیرم... یعنی مربی پرورشی مدرسه تونم .تازه اومدم تو این مدرسه نزن جون مادرت.
ناظم: مربی ؟تو؟با این قد و قواره ات؟گفتی مربی پرورشی؟آهان...بساز بفروشی یا مغازه دار؟ نکنه همون شیرینی فروشه ای سربازار آره ؟ای ناقلا پس شیرینی جشنهامون اوکیه دیگه آره؟دست آقا مدیر درد نکنه تو این چند ماهی که من مرخصی بودم امکانات فرهنگی فراهم کرده.ببین باید از مربی قبلی کم نیاری ها.
پیگیر: ببین اشتباه نکن من فقط مربیرورشی ام.شغل دیگه ای هم ندارم. اومدم باکمک اقای مدیرکه گفته هوامو داره و البته کمک شمااین مدرسه رو متحول کنیم.
ناظم: شغل دیگه ای نداری؟!..اه.باشه برو متحول کن. بیا این هم لیست کارهاووظایفت.(لیستی به دست او می دهد)
پیگیر: (ازروی لیست می خواند)این دیگه چیه؟ شمارش ورود بچه هااول صبح،صف کردن کلاس اولیها،چک کردن تمیزی گل کفش بچه ها،نظم دستشویی ها در زنگ تفریح....آقا من مربی پرورشی ام
ناظم: باش.بقیه اش رو هم دوباره بهت می دم .ببین اگه بخوای اینجا بی نظمی بازی راه بیاندازی خودم فلکت می کنم .من رفتم. به کارهات برس.
نقال: بله...آقا پیگیرتازه کار و پرانرژی،خان ششم را با تلاطمی سخت گذروندووارد خان هفتم شد یعنی
همه: زمان ومکان انجام کارهای پرورشی.
نقال: (موسیقی.تاکید)بله عزیزان اقا پیگیر هنگام زنگ تفریح ،با خوشحالی بچه هارو صدا زد و شروع کرد به کار.اون هم کجا؟ توی نمازخونه ی مدرسه.اما یه هو،اقای ناظم با عصبانیت اومد وفریادزد....
ناظم: چیکار می کنی مرد حسابی.نظم و انظباط مدرسه رو به هم ریختی.مگه تو مسئولیت تو نمیدونی لیست کارهاتو که بهت دادم.نبینم زنگهای تفریح تو نماز خونه شلوغی بازی در بیاری ها.
پیگیر: چشم اقای ناظم چشم.نگران نباشید.
نقال: اقاپیگیرکه خیلی پیگیر بود،وتوزنگ تفریح نتونسته بود کاری از پیش ببره.ده دقیقه آخر زنگها بچه ها را صدا کردتا باهاشون کارکنه،این هم راه خوبی بود.اما....سرو صدای معلمها ی دیگه بلند شدوگفتند:
همه: آخه پرورشی هم شد کار که مزاحم درس خوندن بچه ها میشی؟
نقال: پیگیردید که اینجوری هم نمی شه فکری به سرش زد.جای معلم های دیگه که غایب بودند یا حال وحوصله ی سرکلاس رفتن نداشتند رفت سر کلاس تا فرصتی به دست بیاره وبا بچه ها کارکنه.ولی باز هم همه اعتراض کردندوگفتند:
همه: سرکلاس فقط باید درس مورد نظر که تو برنامه هست کاربشه.
نقال: بعد از اون آقاپیگیریه فکر دیگه ای کرد.تصمیم گرفت شیفت مخالف مدرسه، بچه ها رو بیاره باهاشون کار کنه ،ولی چون مدرسه شون دو شیفت بود مدیر اون یکی شیفت می خواست چشمهاشو در بیاره.اون هم نشدبه بچه ها گفت جمعه و روزهای تعطیل بیان کار کنند.ولی خوب این بارهم سرایدار مدرسه داد و بیداد راه انداخت واولیا هم براش خط و نشون کشیدند...خلاصه آقاپیگیر ما هزار راه و هزار چاه و طی کردوبه هر صورتی که بود باتمام محدودیت ها و مشکلات،با بچه ها کار کرد و اتفاقا...اتفاقا...به موفقیت هم رسید و بچه های اون مدرسه رتبه های زیادی به دست آوردندو مدرسه شون بین همه ی مدرسه ها اول شد.حالا ببینید نتیجه ی کار وزحمات اقا پیگیررو...
مدیر: خوب پیگیر جان دیگه کارهات تموم شد برو کمک ناظم کن دست تنهاست گناه داره تا حالا هم خیلی هواتو داشته خیلی هم بی نظمی درآوردی ازدلش دربیار.یه کم هم کمک مستخدم مدرسه باش اون هم هواتو خیلی داشته.برو جانم.من یه جلسه ای دارم باید برم اونجا بلکه بتونم واسه سالهای بعد برا شماامکانات بیشتری به دست بیارم تا بیشتر بتونی کارکنی.
نقال: واینچنین بود که آقا پیگیر وارد خان هشتم شد.
مدیر: ای باباچی میگی تو؟ رستم با اون رستم بودنش هفت خان داشت این بدبخت واردهشتمی شد؟
نقال: حالا کجاشودیدی.این کار تا دلت بخواد خان داره جانم.تازه شانس آورده که به خاطر کمی وقت وبعضی امورات دیگر....وارد خانهای اداری نشدیم.بله .آقای مدیر، پیگیر و فرستاد کمک ناظم یا به عبارتی دنبال نخود سیاه و خودش رفت جلسه . حالا ببینیم تو جلسه چه خبره.
مدیر: بله عزیزان همه تون می دونید که مدرسه ی ما یه مدرسه ی حاشیه ی شهریه و مربی پرورشی خوبی هم نداریم. یه دونه تازه کا راومده خودم دارم کار یادش می دم. همه ی کارها وفعالیت ها روهم خودم انجام دادم.من علاوه بر وظیفه ی خطیر مدیریت مدرسه کارهای پرورشی را هم انجام دادم وتونستم تومنطقه اول بشم.همه ی مدیران و مربیان پرورشی بایداز من یاد بگیرندوروش های منو درمدارس خودشون اجرا کنند.
نقال: جونم براتون بگه که آقای مدیر به خاطر زحمات بی دریغی که در راه اعتلای هنروپرورشی در مدرسه انجام داده بود والبته به دلیل مانورهایی که به خاطرموفقیت مدرسه اش درجاهای مختلف به نام خودش داده بودبه عنوان تشویق عازم سفر زیارتی سیاحتی دوهفته ای شدوآقا پیگیرازهمه جا بی خبر مانند همیشه به پیگیری امور پرورشی پرداخت وخان های جدیدی را آغازکردوپشت سرگذاشت وچون هیچ کس از چندوچون قضیه مطلع نشدهمه چیز به خوبی و خوشی تموم شد....قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید......
- ۹۴/۰۷/۱۳