نمایشنامه دانش آموزی ماهی خوار وخرچنگ
به نام خداوند فریادرس ومهربان
نمایشنامه
ماهی خوار وخرچنگ
با اقتباس از داستانهای کلیله ودمنه نصرا...منشی
نویسنده:رضا عیسی آبادی
مرداد1393
شخصیتها:
ماهی خوار
خرچنگ
ماهی قرمز
ماهی ها
(صحنه1:کناره ی آبگیر)
(ماهیخوار پیر درکنار آبگیربرای شکارماهی کمین کرده است)
ماهیخوار: الان دیگه می گیرمش..)حمله می کند ولی ناموفق است)ای..دررفت. باید از این ور حمله کنم. (حمله دوباره وناموفق)اه...بازدررفت.نه اینجوری نمیشه. صبرکن ایندفعه یه حقه ی جدید به کارمی برم.آهان مثل سنگ می ایستم ووقتی ماهی ها از کنارم رد شدند می گیرمشون. (بی حرکت می ایستد)
ماهی قرمز: (واردمی شود)من ماهی سرحالم/خوشحالم وخوشحالم/ازبس تمیزه آبگیر/چقدره خوبه حالم/ اینجا اونجا می گردم/توجلبکها می چرخم/ازبس که من قوی ام/از ماهی خوار نترسم/ (متوجه ماهیخوار شده وکناری می ایستدوبه او نگاه می کند)اِ.اِ.اِ.نیگاش کن نیگاش کن بازاین ماهیخوار پیر،ازفرط گشنگی زده به سرش.هه. بیچاره فکر می کنه اگه جم نخوره مافکر می کنیم سنگه.گذشت اون روزهای جوونیش که تموم آبا واجدادمارو شکار می کردومی خورد.الان باید بره ازتوماسه های ساحل کرم دربیاره بخوره.بهتره یه کم سر به سرش بذارم.(نزدیک ماهی خوار می رود) وا...ی چه سنگ قشنگی.(خنده ریزریزماهیخوار)خیلی هنرمندانه تراشیده شده.(خنده ماهی خوار)شبیه دراکولاست(ناراحتیِ ماهیخوار)بهتره برم برش دارم ببرم تو خونه مون بذارمش توویترین.(آرام آرام نزدیک می شود)
ماهیخوار: (آماده شده ویکدفعه یورش می برد)گرفتمت....اِ..پس کجارفتی(داخل آب می افتد)ای وای بازم خیس شدم الان سرما می خورم(میلرزد)سردمه....سردمه...
ماهی قرمز: (قش قش می خندد)هه هه هه هه بازم تیرت خورد به سنگ!...بابا تو دیگه باید خودتو بازنشسته کنی بری دنبال یه کاربی خطر.ماهی گیری دیگه کار تونیست.من الان شمردم تو بیست روزه که نتونستی یه ماهی شکار کنی.برو یه فکر اساسی کن. من یه ماهی آزادم/خوشحالم و دلشادم/چون ماهیخوار پیر شده/ازغصه ها آزادم..... .(درحال آوازخواندن خارج می شود)
ماهیخوار: ای بخُشکی شانس.این یکی هم دررفت.راست میگه دیگه. من پیر شدم شکار کردن دیگه ازم بر نمی آد.کجایی جوونی که یادت بخیر.کجایی که وقتی یه شیرجه می زدم توآب چهار تا ماهی تومنقارم می گرفتم و دو تا هم با پاهام.هفت هشت تا ماهی هم ازترس من قش می کردندو خودشونواز آب بیرون می انداختند.این حوالی پر بود از گربه و راسوکه برای خوردن استخون ماهی هایی که من شکار کرده بودم می اومدن.هی....بله.یه زمان من قوی بودم و به ماهی ها ظلم وستم می کردم.الان هم دوران اونها شده و باید منو دست بندازنددیگه.راست میگفت اون ماهی قرمزه.باید یه فکر اساسی بکنم و برم سراغ یه کار(چیزی یادش می افتد) ها؟....یه فکراساسی؟! آهان.... خودشه. فکر اساسی... بله فکر اساسی.پیداش کردم...(بیرون می رود)
خرچنگ: (وارد می شود)یک و دو وسه،قدم رو.../چاروپنج وشیش،قدم رو.../ بالا رو ببین،کجارو.../یه وری برو،قدم رو.../ راه میرم وراه می رم/من یه وری راه می رم/ من به جلو راه می رم/هم عقبی راه می رم/همه طرف راه می رم/... (اطراف را نکاه می کند)عجب!...پس چرا ماهی خوارو نمی بینم.نکنه بیچاره از گشنگی مرده باشه؟.بله...کارش تموم شده.آخه الان بیست روزه که چیزی نخورده بود.برم ببینم کجا افتاده.(دنبالش می گردد)ماهیخوارمرده کجایی؟زلیل مرده کجایی.
ماهیخوار: (با آه وناله وارد می شود)ای داد... ای وای... ای هوار...این دیگه چه مصیبتی بود که به سرمون اومد.درد پیری وکمردرد بسم نبودکه باید غصه ی این ماهی های بیچاره رو هم بخورم.ای دا....د.
خرچنگ: ببینم ماهی خوار نمردی؟...ها یعنی چرا داری گریه میکنی؟
ماهیخوار: گریه....گریه نکنم ،چی کار کنم.
خرچنگ: گشنگی که گریه نداره...یعنی داره ها...ولی نه برای بزرگترها.گریه واسه ی بچه هاست.حالا اگه خیلی گشنته بیا منو بخوریه کم آروم بگیری.
ماهیخوار: منومسخره می کنی آره...اگه بفهمی چه بلایی درکمین این آبگیر وماهی هاشه.خودت هم از من بیشترگریه میکنی.اگه اون صیادهابرسندمطمئنا خودت هم تو یه رستوران باکلاس روی میز یه خانم وآقای جوونی.اونهم پخته و با تزئینات....هه هه
خرچنگ: پخته وباتز ئینات؟!منظورت چیه؟ داری هزیون میگی؟!
ماهیخوار: نه.اول اون گوشهاتو که اصلا معلوم نیست کجای بدنته خوب واکن ببین من چی میگم بعدبررسی کن ببین هزیونه یامزیون.
خرچنگ: ماخرچنگها گوشهامون همیشه بازه.اصلا ما سراپاگوشیم.البته اگه کسی پیدا بشه که گریه واسه حرف زدن امونش بده.هه هه هه .
ماهیخوار: آره راست میگی گریه امونم نمی ده(نمایشی مدتی گریه می کندبعد یکدفعه آروم شده وشروع به گفتن میکند)بله خرچنگ جونم داشتم می گفتم.امروز دوتاماهی گیر ازاینجا رد می شدند ماهی های آبگیرو تماشاکردندوگفتند عجب ماهی های چاق وچله ای داره.گفتند چندروزی تو آبگیر پایینی کار دارند اونو تموم کنند می آند اینجا دخل تموم ماهی ها رو می آرند.(گریه)اگه تموم ماهی هارو بگیرند اونوقت من چی شکار کنم...
خرچنگ: اِ...انگار ماهی خوارداره جدی حرف میزنه ها.ببینم مطمئنی ماهی گیرها اینجا رو نشون کردند؟
ماهیخوار: کاش مطمئن نبودم.کاش دروغ می گفتم. کاش اصلا لال بودم وچیزی نمی گفتم.ولی مطمئنم.(گریه)
خرچنگ: وای .اوضاع اضطراریه.هوا پسه.قمر در خرچنگه.برم ماهی ها رو خبر کنم تا با هم جمع بشیم یه کاری بکنیم.اینجوری خیلی ناجوره.من رفتم سراغ ماهی ها..(میرود)
ماهیخوار: به سلامت!بادست پربرگرد.هه هه هه خوب گولش زدم این خرچنگ نادون که بین حیوانات دریایی به دانایی مشهوره این جوری گول خوردبعد ماهی نادونه که حافظه اش فقط هشت ثانیه است چی کار می خواد بکنه.
هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه
من ماهیخوار شادم دلشادم و دلشادم چون گول خوردند ماهی ها ازگشنگی آزادم...
خرچنگ: (برمی گردد.پشت سر او ماهی ها یکی یکی وارد می شوند)بیایید اینجا.بیایید باهم یه فکر درست وحسابی بکنیم.
ماهی قرمزه: ببینم ماهی خوار!خرچنگ راست می گه؟قراره اینجا شکارچی بیاد؟
ماهی خوار: آره.(زیر گریه می زند)
ماهی نادونه: چراگریه می کنی؟
ماهی کوچولو: به خاطرهمون شکارچی ها دیگه.
ماهی نادونه: کدوم شکارچی ها؟
ماهی کوچولو: همونهایی که الان خرچنگ توراه داشت تعریف می کرد
ماهی نادونه: کدوم خرچنگ؟
ماهی قرمزه: ای بابا...ولش کنید ماهی نادونه بیچاره که حافظه نداره.اگه بخوای چیزی حالیش کنی هر هشت ثانیه یک بار باید بروز رسانیش کنی وگرنه هنگ میکنه.بیخیالش بشید.
خرچنگ: آره بیایید فکرهامونو بذاریم روهم تا بتونیم نجات پیدا کنیم.
(چند پیش نهاد مطرح می شودبعد...)
ماهیخوار: من می گم باید ماهی ها از این آبگیر برن یه جای دیگه.
ماهی نادونه: کجای دیگه؟
ماهیخوار: بالاتر ازاینجا بالای کوه یه آبگیر هست که دست هیچ بنی بشری بهش نرسیده. باید برید اونجا.الانم من دارم میرم می ترسم شکارچی ها بیاند منو هم شکار کنند.خداحافظ من رفتم(نمایشی قصد رفتن می کند)
خرچنگ: کجا داری می ری؟وایستا ببینم اگه ماهی ها بخواند برند اونجا که خودشون نمی تونند برند.باید تو کمکشون کنی دیگه.
ماهیخوار: من؟....یعنی من صلاحیت این کارو دارم؟...لیاقت این خدمت رسانی رو دارم؟..من سراپا درطبق اخلاصم.
خرچنگ: حالا نمی خواد احساساتی بشی.تا دیر نشده باید شروع کنیم ماهی هارو ببری.
ماهی خوار: باشه فقط من ظرفیتم چهارماهیه چهار تا چهار تا می خور...ها ببخشید یعنی چها تا چهار تا می برم.خوب چهار تای اول بیاند بالا.(چهار ماهی از ماهیخوار گرفته واو پرواز می کند ومیرود)
ماهی نادونه: فرارکنید فرارکنیدماهی خوار ماهی هاروبرد.ماهی ها رو خورد.کجابرد چرابرد.(فراموشش می شودواواز می خواند)بیا بیا به اینجا...چرا می ای به اینجا...
ماهی قرمزه: راستی راستی یه موقع ماهی خوار،این بیچاره هارونبره بخوردشون.
خرچنگ: چی؟بخوردشون؟!یعنی چی بخوردشون
ماهی: ازکجا فهمیدیم که راست می گه؟شاید دروغ می گفت ونقشه ای برای ما کشیده بود.
خرچنگ: (باخود فکر می کند)ای وای...راست می گی ها.من نادون یه دفعه جوگیر شدم بدون اینکه مطمئن بشم بهش اعتماد کردم.نکنه همه حرفهاش حقّه بودند.
ماهی نادونه: حقه بوده حقه بوده فرارکنید...قرارکنید هوار کنید سوار کنید(فراموشی)بیابیا به اینجا....چرا می ای به اینجا...
خرچنگ: نمی دونم.خداکنه اینجور نباشه.حالا باید صبر کنیم ببینیم چی میشه.برگرده یه کاریش می کنیم.بهش چیزی نگید من خودم درستش می کنم.
ماهی نادونه: درستش می کنی؟ شکسته بود؟ می شه مال من هم درست کنی؟من کجام اینجا کجاست.بیابیا به اینجا
ماهی قرمزه: من می ترسم.اگه اون چهار تا ماهی رو بخوره چی؟اگه با خوردن اونها باز مثل قدیما قوی بشه چی؟
خرچنگ: نترس ماهیخوار به خاطر گرسنگی نبود که نمی تونست ماهی شکار کنه.به خاطر پیریش بود.اگه اونهاروهم بخوره دیگه جوون نمی شه.نگران نباشید.وقتی اومد من باهاش می رم اگه دیدم ماهی ها سالمند باماهیخوار برمی گردم و شما را باهاش می فرستم اما اگه برنگشتم. دیگه شما به حرف ماهی خوار گوش نکنید و بگید تا خرچنگ برنگرده ما نمی ریم.
ماهی قرمز: منظورت اینه که اگه تورو خورد....
خرچنگ: حالا هرچی ساکت باشید داره می آد.
ماهیخوار: (برمی گردد)اومدم باز اومدم/با اردک وغاز اومدم/ماهی ها را نجات دادم/بابال پرواز اومدم....
ماهی نادونه: دشمن حمله کرده فرار کنید فرار کنید.(فرار می کند)
ماهیخوار: سلام بردوستان همسفر.مسافرین محترم پرواز شماره 2 به سکوی پرتاب مراجعه کنند. نبود چهار تا ماهی دیگه.
ماهی قرمزه: چیه ماهیخوار خیلی کبکت خروس می خونه.نکنه...
خرچنگ: (جلودهان او رامی گیرد)مگه نگفتم چیزی نگید...آره دیگه...من هم اگه جای اون بودم خوشحال می شدم.جون چهار تا ماهی روازچنگال شکارچی ها نجات داده خوشحاله.حالا هم اومده حتما چهار تا دیگه رو نجات بده.
ماهیخوار: آره راست می گه.اولش فکرنمی کردم به این راحتی باشه.راستش یه کم استرس داشتم.اما حالا دیدم مثل آب خوردنه.
ماهی قرمز: چی مثل اب خوردنه؟
ماهی نادونه: (وارد می شود)سلام دوستان.به به....مهمونی گرفتید؟...خبری شده؟
خرچنگ: ماهی قرمز حواست کجاست؟همین نجات دادن وبردن شماها به آبگیر امن را میگه دیگه.راستش خیلی دوست دارم من هم برم اونجا.اگه دوستان اجازه بدند.این سرویس من برم.راسیتش من یه کم می ترسم.
ماهی قرمز: ازاینکه ماهیخوار...
خرچنگ: نه بابا ..از اینکه شکارچی ها دارند می آند.
ماهی قرمز: آها....ن.
ماهی نادونه: ها .چی؟شکارچی ها دارند می آند؟!...شکارچیها دارندمی آند...فرارکنید.(خارج می شود)
ماهیخوار: (می خندد)عجب ماهی نادونه ی نادونیه.هشت ثانیه بیشتر حافظه نداره.می گم اول اونو با سه تا دیگه ماهی بدید ببرم .عقل وهوش درست وحسابی که نداره اگه شکارچی ها بیاند زود گیر می افته بی زبون.خرچنگ و بقیه باز عاقل ترند اونها رو دوباره هم می شه برد.
ماهی قرمز: اگه تو حقه ای تو کارت ....
خرچنگ: ساکت! من الان نوبت خودمه. . به هیچ کسی هم ربطی نداره.بالاخره بردن ماهی ها توسط ماهیخوار نقشه من بوده.پس اولویت رفتن دیگه بامنه.من با ماهیخوار مهربون می رم .تا اون برکه را برای اومدن شما تمیز کنم.بریم...
ماهیخوار: البته اون برکه تمیزه ها...ولی واسه من فرقی نمی کنه. کی رو ببرم من همه تونو دوست دارم.اما خوب به نظر من ماهی نادونه و بچه ماهی ها تو اولویتند نه؟....
خرچنگ: (خود را به تر سیدن می زند)وای...می ترسم... نکنه الان از راه برسن..توروخدا منو اول ببر.. من خیلی می ترسم(خود را به قش کردن می زند)
ماهی قرمز: پاشو خرچنگ جون.پاشو. نترس اول تو رو می بره. ما هم بعد از تو می آییم.ماهیخوار مهربون مگه نمی بینی ترس افتاده به جونش.لطف کن اول خرچنگو ببر.
ماهیخوار: باشه. بااین حال که تا حالا خرچنگ نخوردَ...یعنی نبردم ولی به خاطر اصرار شما عزیزان که جوان مردی را دارید در حق خرچنگ تموم می کنیداول اونو می برم.
خرچنگ: (خوب شده و زود بلند می شود)پس بریم .من آماده ام.
ماهی قرمز: شفا پیداکرد.
ماهی نادونه: (وارد می شود)سلام می تونم بپرسم اینجا چه خبره.
ماهیخوار: نمی خواد بپرسی چون هشت ثانیه دیگه یادت میره(زیرخنده می زنداما چون هیچ کس نمی خندد زود خودراجمع وجور می کند).
خرچنگ: (قاطعانه)خوب دیگه فرصت نداریم.راه می افتیم.
ماهیخوار: باشه بریم.( خرچنگ برپشت او سوار شده و شروع به پرواز میکنند.ازماهی ها دور می شوند.)
خرچنگ: (بعدازکمی پرواز)پس کجاست چرا نمی رسیم؟
ماهیخوار: می رسیم. یه کم صبرکن...
خرچنگ: (دوباره بعدازکمی پرواز)فکر نمی کنی داریم دور خودمون می چرخیم؟...
ماهیخوار: نه الان می رسیم داریم درست می ریم
خرچنگ: (بعدازکمی پرواز)اون دفعه که ماهی ها رو برده بودی زود تر از اینها برگشتی.پس چرا نمی رسیم.
ماهیخوار: ها؟....الان می رسیم.(سعی می کند خرچنگ را بیندازد)
خرچنگ: چی کار داری می کنی؟...داشتم می افتادم. منظورت از این کارها چیه؟!...
ماهیخوار: خرچنگ سمج ولم کن آبگیری در کار نیست .این یه نقشه ی عاقلانه بود که من پیرمرد بااستفاده از تجربیات سالیانه ام طراحی کرده بودم،تا بتونم دوباره ماهی ها رو شکار کنم. بااون حال که تصمیمی برای شکار تو نداشتم،خودت به خاطر فضولی و نادانی دردامی که برای اونها گذاشته بودم افتادی.
خرچنگ: اشتباه نکن الان تو در دام من گرفتاری.تو با این نقشه ی ناجوانمردانه ات اون چهار ماهی بیچاره را گول زدی و خوردی.من هم چون دراین کار ناخواسته و ندانسته باهات همکاری کردم یا باید با تو بمیرم و یا تورو به سزای اعمالت برسونم.
ماهیخوار: فکرکردی.الان یه حرکت "چرخ درهوا"برات می زنم. که خودت کیف کنی و ازاین بالا بیفتی و کتلت بشی.
خرچنگ: (گلوی ماهیخواررا فشارمی دهد)خوب حالا بگو ببینم حالت چطوره؟!
ماهیخوار: ولم کن...ولم کن...دارم خفه میشم..دا...ر...م...خ...ف...ه...می....( می افتدوبه بیرون از صحنه می غلتد)
خرچنگ: (دنبال ماهیخوار بیرون می رودودوباره بازمی گردد)بله.به سزای اعمالش رسید.تاحالا هرچی ماهی شکار می کردهیچی نمی گفتم چون ذاتش این بودو بایستس شکار می کرد.اما الان باحیله وحقه ماهی هارو گول می زدکه بایست جلوش وای می ایستادم که ایستادم و برای همیشه ماهی هارو از شرش نجات دادم.حالا برم پیش ماهی ها اونها را هم از ماجرا باخبر کنم.(راه می افتد)
(صحنه 3آبگیر)
(ماهی ها چشم انتظارونگرانند)
ماهی قرمزه: نیومد.دیرکرد.خیلی دلم داره شور می زنه.نمی دونم چه اتفاقی افتاده.کاش می تونستم برم دنبالشون.
ماهی2: نمی شه که بریم دنبالش باید صبر کنیم ببینیم چی می شه.
ماهی3: اوناهاش داره می آد.داره می آد.
ماهی4: خرچنگه داره می اد خودش تنها باپای پیاده
ماهی1: بله چهارتاماهی بیچاره کارشون تمومه.وگرنه خرچنگ با ماهیخوار برمی گشت.
خرچنگ: (وارد می شود)ما اشتباه کردیم.
ماهی 1: منظورت اینه که ماهیخوار راست می گفت؟
ماهی قرمز: اون یکی ماهی ها زنده بودند؟
ماهی3: حتما ماهیخواروقتی فهمید ما بهش شک کردیم قهر کردودیگه نیومد مارو برسونه.
خرچنگ: نه بابا.ماهیخوار حقه زده بود اون چهار تا ماهی بیچاره را هم خورده بود.
ماهی4: خورده بود؟!.....ای داد بیداد......
خرچنگ: آره،من اشتباه کردم وگول حرفهای اونو خوردم وباعث شدم که چهار تا از ماهی ها شکار بشند.
ماهی1: یعنی راستس راستی ماهیخوار کلک زده بود؟الان کجاست.
خرچنگ: الان دیگه فکر کنم اون دنیاست.
ماهی2: اون دنیا؟منظورت آبگیر جدیده؟
ماهی3: حواست کجاست آبگیر جدید که الکی بود.شاید منظورش اینه که فرارکرده خارج.
خرچنگ: نه بابا چی می گید؟ماهیخوار پیر به سزای اعمالش رسید وبه درک واصل شد.من تو هوا استخونهای ماهی ها رو دیدم. بعد ماهیخوار خواست منو از بالا به پایین بندازه.من هم گلوشوگرفتم وخفه اش کردم.
ماهی4: چی؟خفه اش کردی؟
ماهی قرمزه: راست می گی؟یعنی الان ما از شر ماهی خوار بدجنس خلاص شدیم؟
خرچنگ: بله.
ماهی1: آفرین خرچنگ قهرمان.آفرین.
همه: آفرین.کارت خیلی خوب بوده.توقهرمانی...قهرما....ن.قهرمان.قهرما......ن.قهرمان.
خرچنگ: قهرمان بودن یا نبودن منو ول کنید.اصل اینه که ماازدست ماهی خوار بد جنس نجات پیدا کردیم.بعدش هم فهمیدیم که نه باید گول ظاهر سازی کسی رو بخوریم.نه بدون تحقیق واطمینان حرف کسی را باور کنیم.ونه دشمن بد ذات را حتی اگر پیر و ضعیف شده کوچک بشماریم.وباید از این به بعد مواظب هم باشیم وکارهامونو بافکروتدبیر پیش ببریم.
ماهی قرمز: آقاخرچنگه!ما همه مون می دونیم که تو ازهمه ی حیوونهای این آبگیر،دانا تر و توانا تر هستی.من پیشنهاد می دم تورو به عنوان فرمانده و بزرگ خودمون انتخاب کنیم واز دستورات تو پیروی کنیم. تا دیگه دچارمشکل نشیم.
همه: آره...راست می گه...فرمانده ما شو.
خرچنگ: شما لطف دارید.من قول می دم هرموقع که شما واین آبگیر به راهنمایی وکمک احتیاج داشته باشید بدون درنگ درخدمتتون باشم. به شرطی که همه با هم اتحاد داشته باشیم وبه هم کمک کنیم.
همه: باشه قول می دیم.
خرچنگ: پس پیش به سوی خوشبختی.پیش به سوی زندگی.
همه: پس پیش به سوی خوشبختی.پیش به سوی زندگی.......(خارج می شوند)
پایان4/5/1393