نمایشنامه دانش آموزی شیروشنزبه
به نام خدای مهر آفرین
نمایشنامه
شیروشنزبه
براساس داستان اصلی کلیله ودمنه نصرا...منشی
نویسنده :رضا عیسی آبادی
بهار 1393
شخصیتها:
شیرملک سباع
گرگک وزیر
گاو شنزبه
ملازم1
ملازم2
کلیله
دمنه
صحنه 1:جنگل. تفرجگاه ملک سباع
(ملک سباع به همراه ملازمانش در حال گردش هستند)
ملک سباع: بی عرضه های ترسو !نتونستید یه دونه خرگوشو شکار کنید؟حیف که به کلاس پادشاهیم برمی خوره وگرنه خودم با یه حملهی دلیرانه، خرگوش وخانواده اش و همه ی تیروطایفه اش را شکار می کردم و یه لقمه ی چپش می کردم.منو باش دلم خوشه که اینهمه خدم وحشم دارم. دریغ از اینکه همه شون یه جوهم نمی ارزند.من اگه ی نعره زده بودم خرگوشه درجا کباب شده بود....
گرگک: قربان!فدای اون نعره ی سهمگین تون برم که از همه ی نعره ها بالاتره .شما خودتونو ناراحت نکنید. من خودم حسابشونو می رسم.
ملازم 1: قربان مارو ببخشید. سعی می کنیم بهتر باشیم.
ملک سباع: لازم نکرده چاپلوسی کنید برید آهویی چیزی شکار کنید بیارید تامن بخورم.ناسلامتی من پادشاهم.اگه گشنه بمونم احتمال داره نعره ام خراب بشه.نمی خوام به این قدرت والای برتری ام نسبت به تمام حیوانات آسیبی برسه ...برید.من یه کم نعره تمرین کنم.
ملازم 2: چشم قربان!الان حاضر می کنیم!(همه می روند)
ملک سباع: (کمی نعره میزندبعدمشغول گردش وآواز خواندن می شود)من یه شیر شجاعم/قوی ام وبلایم/ ازحیوونای جنگل/ بهترم و والایم/اگر کسی بیاید/ با نعره ی بلندم/از پایش در می ارم/بالاترین نعره را/بالاترین شیهه را /بالا ترین صدا را /من دار م وخوشحالم/ از دیگران سرحالم (ناگهان صدای نعره ی گاوی به گوش می رسد.شیر ترسیده وبی هوش می شود.ملازمان وارد شده واو را جمع وجور می کنند)
گرگک: بیایید کمک کنید به جان قبله ی عالم سوءقصد شده. سرورمان را ترور کردند.(شاه را خارج می کنند.)
(صحنه 2 همان محل)
شنزبه: (وارد می شود)عجب جنگل ودشت پر چرا گاهی!من تاحالا چراگاهی به این فراوانی ندیده بودم از اون روزی که اون کاروانیان منو نیمه جون،تنها گذاشتند ورفتند تا حالا با خوردن این سبزه وها وعلفها احساس می کنم اونقدر قوی شدم که می تونم ده تا گاو قوی هیکلوبا یه ضربه ی سر از پا در بیارم(نعره ای می زند از پشت صحنه صدای ترسیدن دوباره شیر و همراهانش به گوش می رسد)(گاو خارج می شود)
(صحنه 3 همان محل)
( دو روباه در حال صحبت کردن با هم وارد می شوند)
کلیله: شنیدم برای سلطان جنگل عارضه ای پیش اومده و ناخوش هستند.
دمنه: آره. گویا بیماریشون به گونه ایه که طبیبان حاذق خودشون هم نتونستند درمانش کنند. من فکر می کنم الان بهترین زمانه که به شاه نزدیک بشم.
کلیله: یعنی چی که به شاه نزدیک شی؟ چه جوری می خوای این کارو انجام بدی؟
دمنه: پیش شاه می رم و درمان دردشو پیدا می کنم و خودم رو از مقربان بارگاهش قرار می دم.
کلیله: فکر می کنی به همین راحتیه؟ برو برات آرزوی موفقیت می کنم.
دمنه: من فکر می کنم از این هم راحت تره .حالا منتظر بمون ببین بعد از چند روز به چه مقامی می رسم.بریم تا من اماده بشم.
کلیله: بریم اما مواظب باش. تو کار قدرت ،ظرایف ولطایف الحیل زیادی هست که باید دقت کنی درآن فاسد نشی و سرخودتو به باد ندی.(می روند)
صحنه 4 همان محل
(شیر شاه به همراه ملازمانش گردش می کنند. به خاطر بیماری اش ملازمان زیر بغل او را گرفته اند.)
ملک سباع: آی...وای...ای امان ...چی کار کنم؟ مردم از این بیماری.
گرگک: قربان. الهی که دردو بلات بخوره تو جون من .من هرچه طبیب در حیطه ی قدرت شما بود خدمتتان آوردم ولی افاقه نکرده. الان هم پیکی گسیل کردم به سرزمین هایی دور تا طبیبان حاذق تری برایتان گیر بیاورم.
ملک سباع: تا شما بخواهید به خودتون بجنبید این خوره منو خورده.
ملازمان: بلا دور . پیشمرگتان باشیم قربان.
ملازم1: قربان!روباهی با فضل وآداب،حاذق و دانا به بارگاه آمده و مدعیست می تونه درد حاکم را در مان کنه.
ملک سباع: درمان کنه؟! زودبگید بیاد داخل تا نمردم.
ملازم 2: روباه دانا وارد می شود.
کلیله: (وارد شده احترام می گذارد)قربان!ارادت واحترام من را پذیراباشید.نام من کلیله است و از دانایان سرزمین پر برکت شما هستم و تمام دانشی را که به دست آوردم مدیون امن و امانیست که در حیطه ی قدرت شما حاکم بوده است و حال که عارضه ای پیش آمده با تمام وجود سعی در برطرف کردن آن دارم.
گرگک: آیا می تونی ذکاوت ودانایی خود تو اثبات کنی ؟
کلیله: بله . برای این منظور معمایی طرح می کنم که هیچ یک از افراد و ملازمانتان نتوانند رازآن را بگشایند وبعد خودم آن را حل می کنم.
ملک سباع: خوب ،شروع کن ببینم.
کلیله: آن چیست که.....
همه: (گیج وگنگ به هم نگاه می کنند وبا هم مشورت می کنند ودر آخرنمی توانند پاسخ معما را بگویند)
ملک سباع: کلیله ی دانا فکر کنم از ملازمان ما،کسی جواب این معما را نمی دونه. اگه پاسخی هست آن را بگو تا ما به قدرت فکر ودانایی تو پی ببریم.
کلیله: (جواب را می گوید)
ملازم 1: آفرین. آفرین. بسیار خوب بود.
ملک سباع: بسیار بسیار خوب بود. از اکنون تو ملازم ویژه ی من هستی و خلوت نشین من می باشی. زود بیرون برید می خواهیم با ملازم جدیدمان خلوت کنیم(همه سریع بیرون می روند)
کلیله: خوب حاکم بزرگ. بفرمایید مشکلتان چیست تا من بتونم اونو رفعش کنم.
ملک سباع: مشکل من....(خجالت می کشد)چیزی نیست... یعنی چیزی هست... اما چیزی نیست که بشود گفت...آخه....می دونی که من بزرگ ترین نعره را دارم . وشجاع ترین وقوی ترین حیوان جنگل هستم..
کلیله: بله قبله ی عالم بر هیچ کسی پوشیده نیست که شما بزرگترین وقوی ترین وشجاع ترین موجود جنگل هستید ونهره ی سهمگین شما بالا تر ین نعره هاست(صدای نعره ی گاو باز به گوش می رسدو شاه خودش را باخته ودر بغل رو باه می افتد.)
ملک سباع: ای داد بیداد... این همان آفتیست که بر جانم افتاده ومرا ازدرون می خورد . این نعره وفکر بزرگی و قدرت صاحب نعره مرا دیوانه کرده است.
کلیله: این نعره باعث بیماری شماست؟!.نگران نباشید حاکم بزرگ.هر نعره ی بلندی که نشانگر قدرت صاحب نعره نیست. اگر اینگونه بودبایستی قور باغه ها اندازه ی فیل می بودند.من خودم وسیله ای دیده ام که ادمیان آن را طبل می نامند . با آن که نعره ی بلندی داردو لی چیزی بیش ازدو لایه پوست دباغی شده نیست و هیچ خاصیتی جز صدای بلندش ندارد.نگران نباشید من خودم می روم وقضیه را بر رسی می کنم و شما به استراحت بپردازید تا سلامتی تان بازگردد(روباه میرود)
ملک سباع: برو وبا خبر های خوش برگرد . تا آن زمان دل تودل من نیست . که نتیجه ی جستجویت چه خواهد بود.(با خود)نکنه بره و با صاحب نعره همدست بشه وبرگرده حسابمو برسه. وای.... کمک....( خارج می شود)
صحنه5 جنگل
(گاو شنزه وارد می شودنعره ای زده وشروع به خوردن علف می کند)
شنزبه: این سبزه زار زیبا/چقدره خوب و نازه/چقدره پرگلو خوبه/چقدره باصفایه/ما.....ما......
کلیله: (پنهانی سرک می کشد)بالاخره پیداش کردم این همان کلید ورود من به در بار وخزانه ی سلطنتیست. برم سراغش.(وارد می شود)آفرین آفرین .عجب صدای خوبی وعجب نعره ی بلندی. اصلا خارج نمی خوندی.بهترین کنسرتی که تا حالا شنیدم همین بود.سلام برموجود خوب و با صفا. از اینکه با شما آشنا می شوم خیلی خوشحالم و مایلم بدانم که شما چه موجودی هستی و اینجا چی کار میکنی؟
شنزبه: ازتعریفت ممنونم.من گاو هستم. باربر ادمها بودم در راه سفر از توان افتادم و منو اینجا تنها گذاشتند ورفتند. بعدازخوردن اینهمه علفهای مقوی دوباره جون گرفتم و سرحال شدم. آخه علف و سبزی غذای اصلی منه وبه من زیاد می سازه.
کلیله: علف و سبزه!؟پس تو گیاه خواری؟..به به. بهتر ازاین نمی شه.
شنزبه: منظورت چیه که بهتر از این نمیشه؟
کلیله: منظورم اینه که اینجا علف و سبزه زیاده و ما در مهمان نوازی از شما دچار مشکل نمی شیم.آخه ما رسممون اینه که هرچیزی که مهمون بخواد براش فراهم می کنیم. راستی گفتی چند روزه که اینجایی . مگه نمی دونستی که هرکسی که وارد این سرزمین می شه باید اول به دست بوش پادشاه بره.
شنزبه: پادشاه؟..من نمی دونستم. اون کیه وکجاست؟
کلیله: من از طرف اون اومدم که همراهیت کنم تا به دست بوس اون بریم.اگه بدون وقفه این کارو انجام بدیم جرم اینکه چند روزدیرکردی بخشیده می شه.
شنزبه: باشه من حاضرم پیش اون برم. ولی اول باید به من اطمینان بدی که خطری منو تهدید نکنه.
کلیله: نگران نباش در حکومت سلطان هر کس که با ادب وحرف گوش کن وسر به راه باشه در امانه. بیا زود بریم که دل تو دل حاکم نیست.توی راه ،رسم ورسوم ملاقات با حاکم را یادت می دم.(هردو باهم می روند)
صحنه6 تفرجگاه حاکم
ملک سباع: پس چی شد این کلیله. دیر کرده .نگرانم . نکنه اونو خورده باشه و حالا بخواد بیاد سراغ من.(می ترسد)
ملازم1: قربان کلیله برگشته و اذن ورود می خواد.
ملک سباع: برگشته؟!...بگید بیاد تو. بگید بیاد تو. بگید زود...
کلیله: (وارد می شود)مژده برحاکم بزرگ که طبل بی خطر را برات پیدا کردم و آوردم الان هم پشت دره می خواد بیاد تو.
شیرشاه: مطمئنی که بی خطره؟تو امتحانش کردی؟
کلیله: آره اصلا نگران نباشید.گاو شنزه را وارد کنید.
(ملازمان گاو شنزه را می آورند)
شنزبه: سلام بر حاکم بزرگ شاه شاهان . بزرگ بزرگان .دارنده ی سهمگین ترین نعره هاوسلطان بزرگ جنگل.از این که در این چند روزی که در این سرزمین اقامت داشتم خدمت جنابعالی نرسیدم معذرت می خواهم.سعی می کنم در باقی مانده ی اقامتم جبران مافات کنم.
ملک سباع: (به کلیله)مطمئنی صاحب اون نعره همینه.
کلیله: بله مطمئنم(به گاو)ای مهمان مبادی آداب و مهربان ازآنجایی که حاکم متخصص نعره های بلند هستند علاقه مندند که صدای نعره ی زیبای شما رابشنوند.
شنزبه: صدای نعره ی منو؟! باشه اگه بی ادبی در حضور سلطان نباشه به روی چشم.(شروع به ماما کردن می کند)
ملک سباع: (باکمی ترس و لرزبر خود مسلط می شودوخنده ی مستانه ای می زند)هه هه هه هه .این بود..... بسیار خوشحال و خوشنود شدیم از شما میهمان عزیز واز صدای نعره و ادب والایتان بسیار خوشم اومد. از امروز شما خلوت نشین من هستید .زود تر تنها یمان بگذارید می خواهیم با مهمان ارجمندمان تنها باشیم.(همه از یک طرف خارج می شوند. شیرشاه وگاو شنزه از سمت دیگربا خنده وصحبت خارج می شوند)
صحنه7جنگل
(کلیله ودمنه وارد می شوند)
کلیله: همه اش تقصیر خودمه. من آداب حضور در برابر سلطان را به اون خوبی یادش دادم و باعث شدم که سلطان بهش علا قه مند بشه ومنو فراموش کنه.خودم هم درستش می کنم یه نقشه ی عالی براش کشیدم.تا خود حاکم حسابشو برسه.
دمنه: اشتباه تو همین بود که خواستی از مشکل حاکم سوء استفاده کنی و خودتو بهش نز دیک کنی. حالا هم که مشکلش حل شده انتظار داشتی که تو رو ارج وقرب بده. اگه از اول نیتت خوب بود هیچ موقع این طوری نمی شد.
کلیله: در هر صورت من درستش می کنم. اجازه نمی دم این تازه واردی که من خودم کشفش کردم بیاد و جای منو پیش حاکم بگیره.
دمنه: هرکاری می کنی بکن. ولی مواظب باش باز حیله و نیرنگ به کار نبری که اخرش گریبانگیر خودت می شه ها...(هرکدام از سمتی خارج می شوند)
صحنه 8تفرجگاه حاکم
(حاکم تنهاست.)
ملک سباع: الان چند روزه که گاو شنزه رفته مسافرت دلم براش خیلی تنگ شده .پس کی می آد.
ملازم2: قربان کلیله می خواد وارد بشه.
شیر شاه: کلیله؟! از اون موقع که گاو شنزه را پیدا کردم ندیدمش. بگید بیاد تو.
کلیله: (با ناراحتی وارد می شود)سلام بر حاکم بزرگ
ملک سباع: چی شده کلیله انگارناراحتی؟ از اون موقعی که شنزه را برایمان اوردی دیگه نمی بینمت نکنه از اینکه شنزه خلوت نشین ما شده دلگیر شدی.
کلیله: نه قربان .ناراحتی من از اینه که این حیوانی که من پیش شما آوردم آسیبی به شما برساند.
ملک سباع: آسیب برسونه؟ اون که خیلی مهربون و باادبه.تازه اصلا زورو قدرتی نداره که آسیب برسونه.
کلیله: قربان مواظب باشید. این از سیاستشه. داره با پنبه سر شما رو می بره. من خبر دارم که با بزرگان دربار جلساتی برگزار می کنه که شمارا به دلیل ترسو بودن و ناتوانی خلع کنند و خودش جای شما بنشینه.
ملک سباع: اگه اینطوری باشه دستور می دم قطعه قطعه اش کنند.
کلیله: نه قربان . این کارو نکنید الان معلوم نیست کدام یک از درباریان طرفدار اونه وکدام طرفدار شماهستند.این راز فعلا نباید آشکار بشه.من خودم به آرامی مشکلو حل می کنم. هروقت پیش شما اومد شما دم خود را بر زمین تکیه بدهید و زیر لب غرش کنید تا بترسد و کاری با شما نداشته باشد.ولی اگه دیدی وقتی پیش شما اومدحالت دفاعی گرفته و شاخهاشو به طرف شما درازکرده و سرش را پایین انداخته، بدونید که تصمیم داره حمله کنه.شما پیش دستی کنید و به اون حمله کنید.
ملک سباع: باشه. از هشدارت ممنونم.(هردو خارج می شوند)
صحنه 8جنگل
(کلیله به پیشواز شنزه می رود)
کلیله: سلام بر تو ای شنزه ی محترم. خوش امد مرا بپذیرید.ولی بدانید که در این مدتی که شما نبودید بر علیه تون توطئه ای شده و شیر شاه قصد دارد حال که شما چاق و فربه شدید. یک مهمانی برای گوشتخواران ترتیب بده وگوشت شما را خوراک اونها بکنه. اگه رفتی پیش حاکم و دیدی که دمش را بر زمین تکیه داده و زیر لب غرش می کنه بدون که قصد حمله داره شما زود حالت تدافعی به خودت بگیریدتا آسییبی به شما نرسد.
شنزبه: من که باورم نمیشه با چند روز غیبت من اینچنین نظر حاکم نسبت به من عوض بشه در هر صورت از هشدارتون ممنونم.(هردو خارج می شوند)
صحنه9 دربارحاکم
(شیر شاه نشسته است ملازم ورود شنزه را اعلام می کند)
ملازم1: قربان گاو شنزه وارد می شوند.
ملک سباع: اومد باید آماده باشم(دمش را بر زمین تکیه داده و زیر لب غرش می کند)
شنزبه: (وارد شده وشاه را در ان حالت می بیند)ای وای مثل اینکه کلیله درست می گفت. (حالت تدافعی می گیرد)
ملک سباع: ای داد قصد حمله دارد. الان می خورمت.(حمله می کند و با هم سر شاخ می شوندو گاورا زخمی کرده و بر زمین می زند)ای خائن این سزای کسی است که قصد خیانت دارد.
شنزبه: (با حال نزار)قربان من که به شما خیانت نکردم. من طبق دستور شما رفته بودم پیش حاکم همسایه تا روابط دوستانه شما را با آنها گسترش دهم الان هم نامه ای آورده ام مبنی بر اینکه انها علاقه مند گسترش روابط هستند.
ملک سباع: راست میگی ؟نامه را بده ببینم.(نامه را می گیرد و می خواند)پس این کلیله چی می گفت که تو با بزرگان قصد توطئه داشتی.
شنزبه: کلیله؟!...(به سختی حرف می زند)اون به پیشواز من اومد وگفت که شما قصد دارید گوشت منو برای مهمانی استفاده کنید.ولی من قبول نکردم و خدمت رسیدم ووقتی دیدم دمتان را برزمین زدید وغرش می کنید ترسیدم و حالت تدافعی گرفتم.وای...
ملک سباع: شنزه شنزه. شنزه ی عزیز . بلند شو . تونباید بمیری.بلند شو....ای داد...(ملازمان شنزه را می برند.شیر گریه کنان بر سر می زند)ای کلیله ی خائن تو طئه گر! با حیله وحقه ات دوستی منو با گاو شنزه مهربون به هم زدی و اونو از من گرفتی.می دانم باهات چی کار کنم.(رو به ملازمان)یک مهمانی بزرگ ترتیب بدید می خواهم در آن از زحمات کلیله قدردانی کنم.
ملازمان: اطاعت قربان(بساط مهمانی را فراهم می کنند.همه وارد شده و در جا ی خود می ایستند کلیله و دمنه هم وارد می شوند)
ملک سباع: (با نا راحتی وارد شده) امروز من این مهمانی را تر تیب دادم تا شما را از خیانت یک نابکا رآشنا سازم.
کلیله: (با خوشحالی)بله....یک نابکار خیلی نابکار!
ملک سباع: این نا بکار(اشاره به کلیله) با نامردی منو نسبت به گاو شنزه بدبین کرد و باعث کشته شدن اون شد.
کلیله: (یکه می خورد)اِ...قربان اشتباه نکنید من شما را از خیانت گاو شنزه آگاه کردم. اون خیانتکاربود.
ملک سباع: اگر اون خیانتکار بود.هیچ وقت روابط ما را باهمسایگانمان خوب نمی کرد.توگفتی می خواست بزرگان را علیه ما بشوراند.همه بزرگان اینجایند.آیا او درموردخیانت وبدخواهی من با شماحرفی زده؟
همه: نه حرفی نزده
گرگک: ماشهادت می دهیم که غیر از خیر خواهی از گاو شنزه ی بیچاره چیزی ندیده ونشنیده ایم.
همه: ما شهادت می دهیم.
ملک سباع: جرم تو اثبات شده است و تو محکوم به مرگ هستی همانگونه که با توطئه ی خود باعث مرگ مشاور عزیزمان شدی.گوشت بدنت خوراک مهمانی گوشتخواران خواهد شد. ببریدش.(کلیله رادستگیر کرده و می برند)
دمنه: من از ابتدا شاهد نیات خود خواهانه ی کلیله بودم و می دیدم که به خاطر نزدیک شدن به شاه وکسب قدرت دست به هر کاری می زد و وقتی دید گاو شنزه ی بیچاره با هوش و ذکاوت و ادب و مهربانیش به شاه نزدیک شده و سدی در بین کلیله و کسب قدرت شده است با این تو طئه اونو را از سر راهش بر داشت ولی همگی دیدیم که آخرش خودشوبه تباهی کشوند.هرکس که شیفته ی قدرت و ثروت بشه وجاه و مقام ومال ومنال بیش از اندازه بخواد،هم دیگران را وهم خود را به نابودی خواهد کشاند.
ملک سباع: اشتباه از من هم بود.من نبایست بدون تحقیق ومطمئن شدن گاو شنزه ی بیچاره را می کشتم. از این به بعد خود را ملزم می کنم برای هرکار ی به اند ازه ی کافی تحقیق کنم وبه حرف و حدیثهای پوچ و بی اساس توجهی نداشته باشم.
ملازم2: قربان مراسم مهمانی گوشتخواران آماده است .بریم تا کلیله را به سزای عملش برسونیم
ملک سباع: برویم.
همه: آره بریم. باید به سزای اعمالش برسه.
(خارج می شوند)
پایان