نمایشنامه دانش آموزی خاله خانباجی
به نام خداوندپرمهروداد
نمایشنامه عروسکی
خاله خانباجی
نویسنده:رضا عیسی آبادی
خرداد 1393
قابلیت اجرایی:عروسکی.دختر وپسر
پیشنهاد می شوداین نمایشنامه با روش اجرایی نمایش سنتی "قاراچومّک" اجرا شود. عروسک این شیوه، از انواع عروسکهای تن پوش است.در این روش سرعروسک قابلمه ای است که با وسایل مختلف برروی آن چشم و ابرو کشیده شده است.عروسک گردان دستان خود را بالا نگه داشته وقابلمه را با دست نگه می دارد.بقیه بدن عروسک که شامل دست وبدن عروسک گردان است بالباس پوشیده می شودوموجودی قد بلند ایجاد می کند که به راحتی خم و راست می شودو حرکات جالبی ایجاد می کند.دست دیگر عروسک گردان یکی از دستهای عروسک را حرکت میدهد.این شیوه نوعی نمایش سرگرم کننده بودکه در قدیم دربین زنان رایج بوده است. نویسنده با این شیوه درفرهنگ عامه شهرستان کمیجان آشنا شده است.
شخصیتها:
خاله
خانباجی
عمقزی
آباجی طلا
صدای شوهر خاله
صحنه:کوچه
(خاله وخانباجی با موسیقی وآواز وارد می شوند.همراه با موسیقی حرکاتی میکنند که ویژگی های عروسک قاراچومک را نشان می دهد)
هردو: من دارم نون می پزم/کنار ایوون می پزم2/ من دارم رخت می شورم/کنار ناودون می شورم2/ خاله: شوهرمن تو صحراست/برای کارمهیاست/ اگه بیاد به خونه/غذا نباشه حاضر/همش دعوا و بلواست/ اگه نباشه چایی /فریاد اون روهواست/ هردو: من دارم نون می پزم/کنار ایوون می پزم2/ من دارم رخت می شورم/کنار ناودون می شورم2/ خانباجی: رختها توجوب تمیز می شه/زن تمیز عزیز می شه/ کوزه تواونجا پر می شه/ سرما باشه مریض می شه/ هردو: من دارم نون می پزم/کنار ایوون می پزم2/ من دارم رخت می شورم/کنار ناودون می شورم2/ (ریتم تند تر می شود.عروسکها 2 بیت آخر را تکرار می کنندوحرکات نمیشی انجام می دهندتا درنهایت خسته شده و می افتند) خاله: وا...ی مردم از خستگی.تواین دنیا هیچ کاری پیدانمی شه که خسته کننده نباشه.حتی تفریح و سرگرمی هم خسته کننده است.ای خدا...کاش می شد دوتا کنیز زبر و زرنگ و گوگوری مگوری واسه من از سقف خونه می انداختی پایین.تاهمه کارهاموانجام بدند.اونوقت من بدبخت مجبور نبودم از صبح تا شب بشورم و بسابم و بروبم و بکوبم وبپزم تاشوهره بیاد واونو بلمبونه حتی یه تشکر خشک وخالی هم ازم نکنه.هی....یعنی می شه خانباجی؟...
خانباجی: ای خاله جون!توهم خیلی دنیا رو واسه خودت سخت گرفتی ها.اینقدرها هم که تو می گی کارخونه سخت نیستش که.تو اصلا تنبلی.همه این کارهارو همه ی زنها انجام می دند دیگه خاله جون.هیچکدومشون هم مثل تو غر نمی زنند.یه کم اخلاقتو درست کن. اون شوهر بیچاره ات چه گناهی کرده که از صبح تا شب زیر تیغ افتاب باید بره صحرا وکارکنه وبیاره بریزه زیردست وبال تو وتوهم بلمبونی و پشت سرش بدبگی.حالا خوبه خودت واسه پیداکردن همین یه شوهربا پول جادو جنبلهایی که می دادی به عمقزی اونو ثروتمند کردی...
خاله: چی؟عم قزی؟!آره عمقزی.خودشه....چرااولش به فکر خودم نرسید.... ای خانباجی زدی توخال/نشون دادی بر من زار/چاره ی کار...چاره ی کار/ دوای دردمن همون/عمقزیه خانباجی جون/ اگه بیادبه پیشمون/چاره ی این دردمنو/می ده نشون می ده نشون. (صدامی زند) عم قزی جون عم قزی جون/بیا بیا به کوچه مون/ خاله ی بیچاره شده/اسیر در و پشیمون/ بیا بیا به کوچه مون/ بیا بیا به کوچه مون/
خانباجی: دست برداردخترعمقزی که غیر از حقه بازی و دوز وکلک چیزی بلد نیست.مگه یادت نیست با دوایی که داده بود به خوردشوهرعصمت سیاه نزدیک بودبیچاره رو به کشتن بده.شوهرش هم وقتی فهمید قضیه چی بوده.عصمت سیاه رو سوار خرش کرد و برگردوندخونه ی پدرش.یه بلایی سر شوهر بیچاره ات می اره دست بردار.
خاله: نه بابا نگران نباش.شوهر من بیدی نیست که با این با دها بلرزه.یه کوزه زهرهلاهل هم بخوره با یه عارق همه را دفع می کنه.(دوباره صدا می زند) عم قزی جون عم قزی جون/بیا بیا به کوچه مون/ خاله ی بیچاره شده/اسیر در و پشیمون/ بیا بیا به کوچه مون/ بیا بیا به کوچه مون/
عمقزی: (وارد می شود) هپروتن هپروت/پروهوتن پرهوت/2 بگشا بخت بدو با دو سه ساز فلوت2(فلوتش رامی نوازد) (میدان داری می کند)بستم که بسته باد بخت سیاه شیطان.شکسته باد دست کج روی ناراست بسته باد دست تنبل ونادان وبدچشم وحسود.(حالت اسفند دودکردن با قوطی اش درمی آورد) سفید گردد سیاهی ها،تمیزگردد پلیدی ها.آرام گردد شلوغی ها.بستم که بسته باد دست سیاه شیطان.
خاله: سلام عمقزی جونم/مهربونم/همزبونم/چاره مشکلاتم و/این دردهای بی درمونم/
عمقزی: سلام وصد سلام.برتوسلام.به ما سلام ،شما سلام،تمام لحظه ها سلام، سلام سلام سلام سلام. سین ساحت وسلامتت.لام لحظه های عزتت.«آ» الفت وانسانیت.میم هم مرام وموهبت.
خاله: عمقزی جون دستم به دامنت. یه مشکلی دارم.می تونی برام حلش کنی؟
عمقزی: این چه سوالیه خاله سوسکه؟! عجب!مگه منو نمی شناسی.توکه مشتری دائمی خودمی.من تخصص های زیادی دارم.فال می گیرم.بخت آدم ها را باز می کنم.کف دست مردم را می خوانم واز آینده شون خبرمی دم. یه سکه ازت می گیرم تمام گیرودارکارت رو بهت می گم. کاری می کنم که از صفرِصفرِصفربرسی به صد. حالا یه سکه بندازته قوطی تابهت نشون بدم کی هستم.(قوطی اش را او روی زمین می گذارد)
خاله: سکه؟..... سکه ندارم عمقزی/فقیروزارم عمقزی/ازفرط فقرو بی پولی/زارونزارم عمقزی/
عمقزی: ای داد بی داد...(سریع قوطی اش را برداشته قایم می کند)انگار امروز بخت واقبال عمقزی بیچاره هم توچرته مارا باش که امروز دروازه بختمون رو به کاهدون وا شده.
خانباجی: عمقزی توهمه پولهاشو خودت گرفتی دیگه.مگه یادت نیست؟الان نصف بیشتر ثروت تومال خاله نادنه ی مایاهمون خاله سوسکه که خودت میگیه.حالانمی شه یه سکه ازاین جیبت برداری بذاری تو اون جیبت فکرکنی خاله بهت داده؟تاحالاکه جیب تو جیب خاله نداشتید الان هم همین کارو بکنید.
عمقزی: چی میگی خانباجی.من اگه پول ازش گرفتم براش کار کردم.الان همین شوهر تپل مپلش که مثل شاخ شمشاد صبح می ره صحرا بانصف قرص نون وشب برمی گرده بابیست تانون وآب ودون،من براش جور کردم دیگه.یعنی ارزش یه سکه رو نداشت؟تازه من کارهام تضمینیه وباگارانتی. خدمات پس از فروش هم داره.مثلا اگه ازهمین شوهرش ناراضیه بگه تا رایگان درستش کنم.
خانباجی: هه هه.این دفعه دیگه بز آوردی عمقزی.اتفاقا ازدست شوهرش ناراحته.خدماتتو شروع کن
عمقزی: (جامی خورد)ها....خوب حالا عیبی که پیداکرده رو بگه تا ببینم چی می شه.
خاله: عمقزی.عمقزی...من جون ندارم توخونه کارکنم.شوهرم هم ازمن کار می خواد یه کاری کن درست بشه
عمقزی: ها...دیدی....این شامل گارانتی من نمی شه. سکه رو ردکن تابیاد.که کلیدحل مشکلت دست منه.
خاله: عمقزی جون فدات بشم.منکه گفتم سکه ندارم. دستم به دامنت.یه کاری برام بکن.
عمقزی: خوب... من گفتم این موردشامل گارانتی نمی شه ولی نگفتم شامل تخفیف هم نمی شه که....
خانباجی: این دیگه چه صیغه ایه عمقزی؟پیشرفت کردی.خودتوآبدیت کردی ناقلا.
عمقزی: اولا آبدیت خودتی وجدوآبادت.دوما منظورم اینه که استثناءٌ دراین مورد بخصوص ما در عوض خدمات جنس هم قبول می کنیم.
خاله: جنس؟....
خانباجی: یعنی میگی بره.روغن برنجهای خونه شو برداره برات بیاره آره؟...اشتهات هم بازشده عمقزی.
عمقزی: نه بابا اون براش زحمت می شه.همین النگوشو بده کافیه. من آدم حریص وطماعی نیستم.
خانباجی: آره ارواح عمه ات حریص و طماع نیستی که النکو شو می خوای. این که به اندازه ی ده تا سکه می ارزه.
خاله: باشه باشه.قبوله.النگومو میدم اما به شرط اینکه درست بشه.
خانباجی: دختر ساده لوح.النگوتونده.می دونی این چقدر می ارزه؟
خاله: هرقدر بیارزه به اندازه ی زحمتی که من تو اون خونه می کشم نیست.بیا بیا(النگو را دراورده به او می دهد)مشکلمو حل کن ولی تضمینی.اگه تا یه هفته درست نشد باد النگو مو پس بدی.
عمقزی: (النگو راگرفته دریک ان قایمش می کند)توبگو بعد صدسال...هروقت دیدی مشکلت برگشت بیا خودم درستش کنم.نخواستی النگوتو پس می دم.اما این یه شرط داره.اگه مشکلت حل شد بایدبیاری یه دونه دیگه لنگه ی همین النگو رو بهم بدی. وگرنه خودت می دونی که چه جوری بلدم سحرمو باطل کنم.
خاله: باشه باشه.قبوله زودکارمو درست کن .من دیگه کم کم از صحبت کردن هم دارم خسته می شم. درستش کن.
عمقزی: باشه من باید برم تو خونه.اسباب ووسایل این کار و بردارم و کارتو درست کنم قرار ما یه هفته دیگه همین جا.یادت نره النگوت باید لنگه باشه ها.وگرنه قبول نمی کنم.آخه می خوام کادو بدم به عروسم.نمی خوام جور واجورباشه.کلاس عروس گلم می آد پایین..
خاله: باشه.باشه.
خانباجی: بابا دیگه النگوی دوم را بیخیال شو.همین یه دونه بسه.
عمقزی: نه..درسته همه ی کارهای من تضمینیه. اما چون این مورد ،به تضمینش تاکید شده شرایطش اینه.اگه نمی خواد النگوشوپس بدم.
خاله: نه بابا.نمی خواد پس بدی(روبه خانباجی)ولش کن دیگه من مشکلم حل بشه بیشترازاینا هم میدم. بیا بریم تا همه چیزو خراب نکردی.عمقزی ما می ریم اگه مشکلم حل بشه هفته ی دیگه النگو را برات می ارم.
عمقزی: باشه اگه نشد هم بیا النکوتو ببر.حالابرید به کارهاتون برسید.الان شوهرهاتون از سرکار برمی گردند می بینند نیستید بدخلق می شند.(خاله وخانباجی خارج می شوند) هه هه هه. به به از کاسبی امروز.خدا بده برکت برم کار ی کنم که النگوی دوم هم از راه برسه.یاشایدهم خدار ا چی دیدی النگوی سوم.هه هه هه.برم سراغ آبجی طلا که این سفارش راست کار اونه.(سراغ آبجی طلا می رود و درخانه اش اورا صدا می زند)آبجی طلا آبجی طلا.بیابیرون برات سوغاتی آوردم .بدو بیاکه بخت باتو هم یار بوده امروز.
آباجی طلا: (بیرون میآید)به به عمقزی جون.خدا خیر کنه. با من چی کارداری؟نکنه می خوای فالمو بگیری یا برام دعا معا بنویسی.بهت بگم ها.من با شوهرم خیلی هم خوبم معجمن پعجون هم بهش نمی دم.نمی خوام مثل عصمت سیاه خر سوار شم.حالا کارتو بگو می خوام برم.
عمقزی: خوب دیگه. اومدی نسازی.ببینم دیگه حرف ولیچار دیگه ای نبود بارمون کنی؟ یه موقع خجالت نکشی ها راحت باش.اولندش اگه تو با شوهرت خوبی به خاطر اون وردهاییه که من هرصبح وقتی از درخونه تون رد می شم می خونم.می خوای فردا نخونم روابطتون بشه مثل سگ وگربه؟درثانی امروز اومدم در خونه ات تا برات نون وآبی فراهم کنم.اگه نمی خوای برم سراغ کس دیگه.
آباجی طلا: خوب حالا نمی خواد شاخ وشونه بکشی بگو ببینم چی می خوای.
عمقزی: هیچی بابا اومدم یه سکه بهت بدم وبرم.
آباجی طلا: که یه سکه بدی و بری.ها؟
عمقزی: بله.
آباجی طلا: خوب بده وبرو.(دستش را دراز می کند)
عمقزی: (از کیسه اش سکه ای در می اوردوکف دست اباجی طلا می گذارد.اما زود آن را برمی دارد)البته خوب باید درقبالش کاری برام انجام بدی دیگه.مفتی مفتی که نمی شه.
آباجی طلا: می دونستم. من تو رو بزرگت کردم. بگو کارت چیه؟
عمقزی: کاری ندارم فقط می خواستم بگم.شوهر خاله خانم از خواهرت آباجی طلعت خواستگاری کرده.بهش بگو بله می گه یا نله.همین.
آباجی طلا: غلط کرده.مردکه ی چشم دریده.بیخود کرده.درسته آباجی طلعت شوهرش مرده اما قرار نیسست هرکرو کوری بیاد خواستگاریش که.الان میرم چشمهاشو ازحدقه در می آرم.
عمقزی: نمی خواد بابا.بیچاره می گه زنش توخونه کار انجام نمی ده اون هم دنبال یه زن کاریه. آباجی طلعت هم که ماشالا هزار ماشالا از هرانگشتش یه هنر می ریزه.خوب کی بهر ازاین.اونوقت هم چیزی نشده که.یواشکی به من گفته منهم یواشکی به توگفتم نخواستیدهمینجا تموم می شه.
آباجی طلا: غلط کرده.اگه اون تمومش نکنه چی؟
عمقزی: راه اونم من بلدم. یه توک پا می ری سراغ خاله سوسکه.نمی گی که من چیزی بهت گفتم قضیه آبجی طلعت روهم سر بسته می گی. بهش می گی دست از تنبلی برداره که چشم شوهرش دنبال این واونه.همین.همه چی خود به خود حل می شه.من رفتم.دیگه سکه هم نمی خوای .بدون سکه برو.(خارج می شود)
آباجی طلا: عجب ابلیسیه این عصبانیم کرد سکه روهم نداد. برم سراغ خاله سوسکه ببینم چرا تنبلی می کنه. دوتا با این چوبدست بزنم پشتش راه می افته.(خارج می شود)
صحنه 2.منزل خاله
خاله: (رو ایوون نشسته)ای خدا کتر پر آب بشه. تنو راتیش بگیره وگندم ارد بشه و ارد خمیر بشه و خمیر نون بشه.دیزی هم تو تنور خود به خودبار گذاشته بشه وبیاد سرسفره.تااین شوهرمن باز ازن کار نخواد...(صدای دروآباجی طلا از بیرون می آید)
صدا: خاله...خاله خانم...خاله سوسکه بیا درو واز کن تا من بدونم وتو.
خاله: (دستپاچه وترسیده از جا می جهد)چیه؟کیه؟چی شده؟چی کارم دارید(به سرعت سمت در می رود وان راباز می کند)
آباجی طلا: (بدون سلام وعلیک وارد می شود وکناری می ایستد)واقعا که....
خاله: آباج سلام چیزی شده؟
آباجی طلا: نمی دونم ازاون شوهرتون بپرسیدکه به خاطر تنبلی های شما چشمش دنبال این واونه.آخه زن خاک توسرت دست از تنبلی بکش تا هم خودتو خونه خراب نکردی هم دیگرونو.
خاله: چی میگی؟شوهرم به خاطز تنبلی چشمش من دنبال این واونه؟....
آباجی طلا: بله....می خواد یه زن کاری بگیره بیاره کنیزی تو رو بکنه.من دلم به حال تونسوخته ها فردا شوهرهای ما هم یاد می گیرند.روزگارهمه سیاه میشه.خودتو درست می کنی وگرنه خوب بلدم درستت کنم(از سر راه هولش می دهد ومی رود)
خاله: ای داد بیداد....بیچاره شدم...غلط کردم.کار می کنم کار می کنم(بلند می شود وشروع به تمیز کردن خانه می کند)عجب اشتباهی کردم ها. باید یه کاری کنم.باید یه غذا ی خوشمزه براش درست کنم . ظرفها رو بشورم.وا...ی چه قدر کار دارم.(خاننباجی وارد می شود)
خانباجی: (تعجب کرده)ای وای خاله چی کارداری می کنی؟تو و کار خونه مثل این که نسخه عمزی این دفعه اثر کرده.با کار کردن تومشکلت حل می شه .اینطور ی باید النگو دوم را هم بهش بدی.
خاله: (درحال کار کردن)برو .برو وقت نداریم. برم عمقزی رو با خودت بیار که دارم خونه خراب می شم.
خانباجی: (ترسیده)چی؟...نکنه معجونی چیزی دادی به خورد شوهرت کشتیش؟...
خاله: نه بابا. شوهرم سر کاره. برو بگو بیاد بعد تعریف می کنم.(خانباجی می رود)لباسها لباسها رو باید بشورم.رخت خوابها..وای چه قدر کار دارم.(عمقزی و خانباجی وارد می شوند)
عمقزی: چی شده خاله نگرانم کردی.هنوز که یه هفته نشده.عجله ای نبود البگو رو می خوای بدی.
خاله: می دم .النگو رو می دم .دستم به دامنت.یه کاری بکن. شوهرم زن می خواد.
عمقزی: زن می خواد؟ خوب این که خوبه. یه زن زرنگ می گیره می اره کنیزی تو می کنه دیگه.
خاله: یعنی چی .من طاقت هوو ندارم دق می کنم. یه کار ی بکن .این درست بشه.من دیگه مشکلی با کار کردن توخونه ندارم.
عمقزی: پس تایید می کنی که مشکلت حل شده.الوعده وفا النگو دوم رو بده تسویه حساب کن تا بریم سراغ کار بعدیت.
خاله: ( سریه از کیه جواهرات النگو رادر می آورد وبهش می دهد)بیا.
عمقزی: خوب این شد یه چیزی.قیمت کار بعدیت را هم که می دونی ؟ اون هم یه النگو می شه.
خاله: (هول و عصبی یه النگو ی دیگه به عمقزی می دهد)بیا پیش بهت می دم فقط درستش کن.
عمقزی: باشه.من الن می رم جنبلشو درست می کنم می برم سر راهش خاک می کنم تا برسه خونه فکر زن گرفتن از سرش پریده. فقط یادت باشه این جنبل احتمال برگشتش هست. از این به بعد باید همیشه همینطور کاری و تمیز و خانه دار باشی تا برنگرده.دیگه باخودته من رفتم.خداحافظ.خانباجی توهم بیا بریم بذار این بنده خدا به زندگیش برسه. از زار وزندگی افتاده.
خاله: باشه برو .زود.من برم اتاقو تمیز کنم(داخل اتاق می رود)
خانباجی: ای شیطون. با این افسونی که به کار بردی.کم کم من هم دارم بهت اعتقاد پیدا می کنم.نکنه راستس راستی یه چیزایی بلدی.
عمقزی: خوب این دیگه جنبل نبود یه راه حل بود.البته من راه حل های زیادی بلدم ها.اگه شک داری بیایه دونه شو روخودت امتحان کنیم.یه وردی هم برا تو بخونم ببینم چی میشه.
خانباجی: نه دستت درد نکنه همون وردهای تو به درد ادم تنبلی مثل خاله سوسکه می خوره. من مشکلی ندارم(هردوباخنده خارج می شوند)
(نور می رود.درتاریکی صدای شوهر خاله خانم می اید.)
صدا: دستت دردنکنه زن عجب غذای خوشمزه ای پختی. عجب خونه زندگی تمیزی درست کردی حالا ولش کن بیا بشین توهم شام بخور باقی کا رهارو فردا انجام می دی. بیا دیگه بیا....اینقدر زحمت نکش مریض می شی.......
پایان