نمایشنامه اختراع مبارک
نمایشنامه
اختراع مبارک
نویسنده:رضا عیسی آبادی
پاییز1391
شخصیت ها:
مبارک
اوستامهربون
سرو ناز خانم
(صحنه خالیست .اوستا مهربون در حالی که جعبه ابزارش را در دست دارد دنبال مبارک می گردد)
اوستا: مبارک.... مبارک.... معلومه کجایی؟...امان از دست تو ....بازاین وسایل کار منو تو به هم ریختی؟ امان از دست این پسر شیطون.اصلا معلوم نیست کجاست.به کلی غیبش زده (ازپیداکردن مبارک ناامید شده می نشیند وبا خودش حرف می زند)من نمی دونم از دست این مبارک چی کار کنم. از بس شیطون و سر به هواست کلافه ام کرده. برداشته وسایل کار منو معلوم نیست چه بلایی سرشون آورده.ازدست اون دیگه به اینجام رسیده(جلوی دهانش رانشان می دهد)
(صدای مبارک که دارد آواز می خواند به گوش می رسد)
مبارک: می سازم و می سازم می سازم و می سازم
یه چیز خوب می سازم من تا غروب می سازم
می سازم و می سازم می سازم و می سازم از سنگ وچوب می سازم
اوستا: آها .مثل اینکه داره صداش می آد.... مبارک... مبارک...
مبارک: (بیرون می آید)سلا....م
اوستا: (می ترسد)سلام........آخه این چه سلا م دادنیه؟ها؟....اصلا معلومه کجایی؟
مبارک: کجام؟... هه هه کجام! مگه خبر نداری؟ من مخترع شدم
اوستا: ها؟خدا به دادهمه برسه.مخترع شدی؟!
مبارک: ب....له.
اوستا: خیلی خوبه؟همه کارش درست بود.مونده بود فقط مخترع بشه که شده!...خوب بگو ببینم چی اختراع کردی؟
مبارک: هنوز اختراع نکردم.
اوستا: هنوز اختراع نکردی؟پس چطور می گی مخترع شدی؟!
مبارک: هنوز،می خوام یه چیزی اختراع کنم.
اوستا: ها.. می خوای یه چیزی رواختراع کنی.پس بهتره بگی تصمیم گرفتی مخترع بشی.
مبارک: بااجازه بزرگترها ب......له
اوستا: خوبه .اینهم خوبه .بالاخره آدم تصمیم به انجام کار خوب هم داشته باشه،باز خوبه.آفرین . مطمئنم که راهشو هم بلدی که این تصمیمو گرفتی.
مبارک: ها؟!.....
اوستا: ها نداره دیگه، حتماَ اولش حسابی مطالعه وتحقیق کردی؛ کتابهای زیادی خوندی؛ باافراد کارشناس وبلد کارهم مشورت کردی. آره؟
مبارک: ها؟!...
اوستا: خوب حالا چی می خوای اختراع کنی؟
مبارک: یه جارو برقی.
اوستا: جاروبرقی؟ای بابا،من خوش باورو باش....آخه این کجاش اختراعه؟جارو برقی که خیلی وقته اختراع شده. منو باش فکر کردم مبارک پسر سربه راهی شده و می خواد یه خودی نشون بده.هه .جاروبرقی....
مبارک: ازاون جارو برقیها که نه.یه جارو برقی جدید
اوستا: یه جارو برقی جدید؟!....آهان منظورت اینه که یه جاروبرقی بسازی که کاراییش با جاروبرقی های فعلی فرق داشته باشه .آره؟...
مبارک: آره.همون کارایی....یعنی...(فکرمی کند)یعنی.یه جاروبرقی که خودش جارو می کنه.
اوستا: یه جارو برقی که خودش جارو می کنه؟....ها.یعنی می خوای یه جارو برقی تمام اتو ماتیک اختراع کنی که برای جارو کردن نیاز به انسان نداشته باشه؟...آره؟
مبارک: بله....
اوستا: خوبه خوبه خوبه .آفرین عجب فکر جالبی به ذهنت رسیده .حالا بگو ببینم چی شد این فکر به سرت زد؟اصلا مطمئنی که این فکر خودته؟ تو که همیشه درحال بازیگوشی هستی .کی وقت کردی فکر کنی؟
مبارک: (کمی فکر میکند)من هم زمانی که بازی می کنم فکر هم می کنم تازه می تونم در حال بازی اختراع هم بکنم.
اوستا: نه بابا! خوب توهمه چیزت استثنائیه.فکرکردنت هم باید این جوری باشه دیگه.
مبارک: ها یادم اومد.می دونی؟!..چونکه مامان جونم دیگه پیر شده ونمی تونه جارو کنه این فکربه نظرم رسید.
اوستا: ها...چونکه مامان جونت پیرشده ونمی تونه جارو کنه تصمیم گرفتی که یه جارو برقی تمام اتوماتیک بسازی.آفرین فکرکردن به این موضوع هم ارزشمنده.معلومه که دیگه داری یواش یواش ،پسر خوبی میشی.
مبارک: خواهش می کنم.تازه....جارو برقیم می تونه حیاط راهم جارو کنه.
اوستا: حیاط راهم جارو می کنه؟عجب جاروبرقی خوبی .عجب اختراع جالبی.فکر کنم این اختراعت توی جهان اول بشه.اصلاتو خیلی پسر باهوش وعاقلی شدی من که دارم کم کم بهت افتخار می کنم.
مبارک: (جوگیر شده)جاروبرقیم می تونه کوچه ها راهم جارو کنه.
اوستا : جارو برقیت می تونه کوچه ها راهم جارو کنه؟ دیگه کوچه ها راواسه چی؟کوچه ها را که رفتگرهای مهربون جارو می کنند. خیلی هم تمیز جارو می کنند
مبارک: (فکری میکند) آخه دلم به حال اونها هم می سوزه .
اوستا: دلت به حال اونها هم میسوزه؟ چرا؟شغل اونها هم مثل بقیه شغلها یه شغل آبرومندیه .دیگه چرادلت به حالشون می سوزه
مبارک: آخه شب های سرد تو کوچه ها اونقدرزحمت می کشند .می ترسم یه موقع سرما بخورند.
اوستا: ها به خاطر اینکه شب های سرد توکوچه ها زحمت می کشند وتومی ترسی که سرما بخورند؛دلت به حالشون می سوزه.
مبارک: آره. من می خوام به جامعه خدمت کنم.
اوستا: آفرین .آفرین پسرخوب.می خوای به جامعه ات خدمت کنی و یه آدم مفید برای مردم باشی.به به به به بچه ها نگاه کنید مبارک دیگه دست از بازیگوشی برداشته وعزمشو جزم کرده که پسرخوبی بشه.شماها هم از مبارک یاد بگیریدوسعی کنید کارهایی انجام بدید که هم به نفع خودتون باشه هم به نفع جامعه.خوب مبارک خان بگوببینم حالا چه جوری می خوای این جارو برقی رابسازی؟
مبارک: اول تحقیقات
اوستا: بله ...اول تحقیقات.یعنی بااستفاده از کتابها ومجلات واینترنت وپرس و جو از آدمهایی که تو این کار مهارت کافی دارن اطلاعات کافی در این مورد پیدا می کنه وشروع می کنه به ساختن جارو برقی جدید خودش.آفرین
مبارک : پیش به سوی تحقیقات.
اوستا : بله پیش به سوی تحقیقات.
مبارک: من رفتم به سوی تحقیقات(میرود)
اوستا: رفت؟....یه هویی رفت. خدا کنه که موفق بشه .اصلا یادم رفت بپرسم وسایل منو کجا گذاشته.( آهنگ پخش می شود.اوستامشغول کار می شود.آهنگ ادامه پیدا می کند تا مبار ک بر می گردد)
مبارک: من اومدم....بادستهای پرهم اومدم.تحقیقاتم کامل شد.
اوستا: کامل شد؟ منظورت چیه کامل شد؟
مبارک: منظورم اینه که هرچیز که در مورد ساخت واختراع جاروبرقی تمام اتوماتیک بایست می دونستم دونستم.
اوستا: خوب. پس دست به کار شو وکارو شروع کن دیگه.
مبارک: کارچی رو؟
اوستا: کار ساخت جارو برقی جدید رو دیگه .
مبارک: آهان.بله ....اما....
اوستا: اماچی؟...
مبارک: اما یه مشکلی این جا است.برای ساخت این جارو برقی یک سری وسایل و امکانات لازم هست که باید خریداری بشه.من الان می خوام برم دنبال یه سرمایه گذار که پول وسایلی را که باید خریداری کنم را بده.
اوستا: سرمایه گذار؟.....آره دیگه باید یه نفر سرمایه گذارت بشه.وگرنه ازکجا می تونی پول خرید وسایل را به دست بیاری.
مبارک: می گم اوستا مهربو..... ن
اوستا: بله؟......این مهربونو با یه حالتی گفتی ها.
مبارک: آره چون خواستم بپرسم شما سرمایه گذار من می شید؟...مطمئنم که ضرر نمی کنیدها.
اوستا: من؟...من که اونقدر پول ندارم که سرمایه گذار این پروژه ی مهم بشم. اما چون پسر خوبی هستی و من هم دوست دارم تو توی راههای ارزشمند قدم برداری تاوقتی که سرمایه گذار پیدا کنی هرچی می خوای می تونی روی من حساب کنی.اما حواست باشه نباید زیاد برای من خرج بتراشی.
مبارک: باشه اوستا مهربون عزیز. حالا بی زحمت این لیست را برام خریداری کن تا ببینم چی کار باید کرد.
اوستا: لیست؟.هه ببین چه قدر هم زرنگه از قبل لیستش روهم نوشته .باشه من می رم خریداری می کنم اما اگه متوجه شدم هرچی ضروری نیست حذفش می کنم ها.
مبارک: باشه اوستا مهربون. لطفا زود تر وسایلو دستم برسونید خیلی کار دارم.
اوستا: چشم. شما مشغول شو من الان برمی گردم.(اوستا می رود مبارک مشغول کار می شود.آهنگی نواخته می شود.تا اوستا برمی گردد)آخ آخ اخ چه قدر گرونیه پول خرید سه تا جارو برقی را دادم این وسایلو گرفتم.می گم مطمئنی تحقیقاتت کامل بوده.نکنه پروژه باشکست روبرو بشه. من بد بخت برشکسته بشم.
مبارک: نگران نباش وقتی کارو سپردی به مکبارک دیگه غمت نباشه.
اوستا: اتفاقا فقط به همین دلیله که نگرانم.
مبارک: نگران نباش من از الان کارم و شروع می کنم.وتا به نتیجه نرسوندم دست از کار نمی کشم.
اوستا: من هم تا کارت تموم بشه باهات هستم شروع کن(آهنگ نواخته می شود و مبارک با کمک اوستا مشول می شوند ووسایلی را می سازند وامتحان می کنند در هر بار نتیجه ی خنده داری می دهد و درست نمی شود.)
صدا: یک ماه بعد
مبارک: فکر کنم درست شد
اوستا: امتحانش کن
مبارک: چشم(امتحان می کند وسایل از هم وا می رود)(آهنگ دوباره شروع می شود)
صدا: یک سال بعد
مبارک: فکر کنم درست شد
اوستا: امتحانش کن
مبارک: چشم(امتحان می کند وسایل از هم وا می رود)(آهنگ دوباره شروع می شود)
صدا: دو سال بعد
مبارک: فکر کنم درست شد
اوستا: امتحانش کن
مبارک: چشم(امتحان می کند وسایل از هم وا می رود)(آهنگ دوباره شروع می شود)
صدا: بیست سال بعد
مبارک: (سبیلهاش دراومده)فکر کنم درست شد
اوستا: (موهاش سفید شده)امتحانش کن
مبارک: چشم(امتحان می کند.وجارو برقی اش عمل می کند)درست شد درست شد.
اوستا: درست شد؟! خدا یا شکرت که به ارزوم رسیدم پسرم بالاخره برا خودش کسی شد.اون بهترین و جدید ترین جارو برقی دنیا رو ساخت.دیدی پسرم اگه تلا ش وکوشش کنی و کارهات و با فکر و اصولی پیش ببری موفق می شی. حتی اگه بیست سال هم طول بکشه.فقط باید صبر و پشتکار داشته باشی.
مبارک: باید به سر و ناز خبر بدیم.
اوستا: باشه بذار من خبر بدم. عروس گلم ... سروناز خانم... بیا ببین مبارک بالاخره تونست جارو برقی جدیدشو بسازه.
مبارک: بیا سروناز بیا جارو برقی رو افتتاحش کن.می خوام اونو به تو تقدیم کنم.البته باید قول بدی با مامان جونم مشترک استفاده کنید تا به تولید انبوه برسه.
سروناز: (وارد می شود)(باناز و ادا)وا....ی راست می گی بالاخره ساختیش؟الان دو ساله که من به امید جارو برقی تو خونه رو جارو نکردم می تونی راهش بندازی.
مبارک: باشه.الان راهش می اندازم(دکمه را می زند جارو برقی راه افتاده ومی رود)
سروناز: وای چه خوب داره کار می کنه.خوب حالا که به کارت اطمینان پیدا کردم.می خوام سفارش بدم لباسشویی و ظرفشویی وقالی شویی وبچه نگدارو غذا پز تمام اتوماتیک هم برام بسازی.
مبارک: باشه شروع می کنم .اما فکر نمی کنی تو حوصله ات تو خونه سر بره؟
سروناز: من؟منکه تو خونه نیستم قبول شدم دانشگاه از فردا کلاسهام شروع میشه.من رفتم وسایلمو جمع کنم توهم مشغول کارت شو.
مبارک: چشم(مشغول می شود)
صدا: صد سال بعد
مبارک: (با صدای پیر مردوموهای سفید)ساختم....موفق شدم...ساختم... موفق شدم....موفق شدم.
پایان