بابا چه ماه است زیر کلاه است گلخنده های اوقاه قاه است
موی سپیدش چون ابر پاره برگرد او من هستم ستاره
یک خواهر من ناهید گویند نام برادر جمشید گویند
امّا که مادر مشغول کار است خورشید خانه فکر ناهار است
تمام دلخوشی ام کوچه های بارانیست
که انعکاس دست هزار رنگ هستی را
به سنگ فرش غباربسته بشمارم
ونور مه گرفته ی فانوس خسته ی راه
که جان تازه دمیده است روح مردگانش را
نمی رسد به من آن شب که شاد در خوابم
نگاه خیس وعرق کرده ی تن شب بو
که در درون وجودم صفیر می کشید
سلام تشنه ی تیز مرا جوابی بود
ترنم نفس خیس باران باز
که از تلاطم امواج من می ریخت
به بوسه ی گس رنگ سپیده می تابید
درآن کشاکش سرد میان برگ ومغاک
مرانه چاره زبی چارگی ها بود
زروی آبله گون زمین هراسم بود
هوای مه گرفته چه داشت که مستم کرد
که بوی ملتهب یاد بی بهاری را
دراندرون خزانم به عینه بنیوشم
تمام دلخوشی ام کوچه های بارانیست
که با صدای خسته ی آن گام خیس در باران
چو قطره های پراکنده باز می گردم
درارتعاش میان غبار وسنگ وسکوت
چه ناله ها که فضارابه چنگ خود آلود
همیشه من به عروج درخت خندیدم
مرا به ناله ی مجروح برگ می بندند
ومرحمتی را به قلب باد آرند
که تا نزند باد دوباره تازیانه شان
تمام دلخوشی من کوچه های بارانیست
وجستجوی تمام کلیدهایم را
که با ترنم چشمان توباز می جویم
چه خوب شد که رسم گریه دانستم
که بارش تند غبار چشمانم
تمام دلخوشی دلشکسته ای باشد